حفیظ الله شریعتی شاعر
 

     برگرفته از سایت ثلث اول

 

 

حفیظ الله شریعتی سحر

 
برای من نماد سخت کوشی و جنگ مداوم برای پیشرفت است.
در سخت ترین شرایط ممکن از افغانستان و پاکستان به ایران آمده و یک تنه بار تمام سختی های زندگی در غربتی مثل ایران را تحمل کرده حالا در علامه دکترای ادبیات می خواند .
به غایت شاعر است و صاحب نظر در ادبیات
برای همه درشتی های که هموطنان من در این سالها با او کرده اند از او معذرت می خواهم
 
 

ایشان درس خوانده زیبا شناسی از دانشگاه بلوچستان پاکستان، کارشناسی روزنامه نگاری ، کارشناسی ارشد روزنامه نگاری و علوم ارتباطات و دکتری ادبیات فارسی با گرایش زبان شناسی است.

آثار قلمی ایشان عبارتند از :

1-     در آستانه باران

2-     حدیث سپیده

3-     از روی دست زلیخا

4-     اوسانه های مادرم

 و  

1.
گریه های مریم مصلوب
گریه های مریم مصلوب
پدیدآورنده: حفیظ الله شریعتی (شاعر)
ناشر: شریعتی افغانستانغŒ، محمدابراهیم - 16 مرداد، 1386
قیمت:  9000 ریال
2.
افغانستان در غربت،  زندگینامه و نمونه سروده های شاعران تبعیدی افغانستان
افغانستان در غربت، زندگینامه و نمونه سروده های شاعران تبعیدی افغانستان
پدیدآورنده: حسن انوشه، حفیظ الله شریعتی
ناشر: نسیم بخارا - 1383
قیمت:  55000 ریال
3.
آیینه در آیینه: گزینه ای از شعرهای ممتاز رینو بانوی مسلمان بنگلادشی
آیینه در آیینه: گزینه ای از شعرهای ممتاز رینو بانوی مسلمان بنگلادشی
پدیدآورنده: حفیظ الله شریعتی (مترجم)، اسدالله بقایی (ویراستار)، ممتاز رینو (شاعر)
ناشر: فرزانه - 15 آذر، 1384

 

و مقاله ها و نوشته هایی از وی در نشریه های داخلی و برون مرزی به چاپ رسیده است.

ایشان این روزها روی گویش هزاره ای پژوهش می کند

برای ایشان سال نو و نوروز باستانی را شاد باش می گویم.

 

مهدی جلیلی

 

 

مولوی ها

               

             به ملا عمر

 

 

نمي دانم

جنرال هاي پيش از جنگ

و مولوي هاي پس از جنگ

چه فرقي با هم دارند

 برادر !

چه فرق مي كند

سگ ها پارس كنند

و يا گرگ ها زوزه بكشند

اين خواب خواهر من است

كه آشفته مي شود

...................................

زخم هاي ورم كرده

 

به جناب حامد كرزي

 

با فتيله هاي خيس زندگي

و ديگدان هاي خاموش نياكانم

تكليف كرده اند

كه روي زمين هاي چسبناك مين

 خيز بر دارم

و روز هزار بار

از چاه هاي خستۀ تاريخ

و دلوهاي كهن وطن ام

اسطوره هاي جنگ را بالا بكشم

و در آستانۀ در

با نام هاي كوچك سرگردان

و اجساد موميايي شده ي پدرانم

شناسنامه ام را

و القاب رنگ باخته ام را

باز سازي كنم

و به احترام پا برهنه ها كوچي هاي دوره گرد

از عرض جغرافياي بدنم

چيزي ببخشم

تاگردنه گيران محترم

پيامبران اولوالعزم جهاد

ام القراي اسلامي را

با مرده شوي خانه هاي مدرن

نشانم دهند

 و جهان بر القاب هاي عاريه ام

غبطه بخورند

تا خوشبختي ام را در كنار مين ها

 و كشتزار خشاب و خشخاش

تجربه كنم

و آكنده باشم

با تنديس ها و عكس هاي چهار رنگ

از قاتل پدرانم

 تا در مه صبحگاهي

در زير پاي سربازان

و فرماندهان ديروز

با كش و قوسي

 گل بدهم

صبح ها بدست بوسي ياران احمدشاه بروم

ظهر ها به ديدن سلاخ ها و باج گير ها

و شب را به تماشاي

زنان سرخاب زدۀ كابل

كه براي شهزادگان زرين كمر برگشته از ...

هي تند و تيز

چاي و خشخاش تعارف مي كنند

آنگاه

با لبخندي بر لب

نام زباله ها و فاضلاب هاي چركين چند دهه وطن ام را

با نام گل شب بو و عطر ياسمن تعويض كنم

و شجره نامه ام را

در ازدحام زخم هاي ورم كرده

لگد مال كرده

فرياد بر دارم

كه

 آهاي

من با اين همه خوش بختي

چه كنم

.........................