یادش بخیر

قسمت چهارم (رمان پست مدرن تاریخی)

 

پدران عقده به دل رفت که شاید به شتاب

نسل آینده ما عقده کشا برخیزند

تاجی خو پس از شکست از مردم جاغوری به (خاک ایران) برگشت و فوری پیک به قندهار فرستاد تا از نافرمانی مردم جاغوری و جنگ با آنان به حاکمیت شاهی خبر دهد. تاجی خو در نامه اش به امیر قندهار نوشت که: مردم جاغوری بغاوت کرده و از فرمان شاهی سر پیچی کرده اند. آنان برای خود خان گرفته اند و حاضر به همکاری به حکومت قندهار نیست.

در جاغوری صفدر ناییب و سران چهار دسته در کهنه ده پس از پایان شادی های مردمی گردآمدند و از صوفی بیو، خان جاغوری خواستند که برای خنسی کردن نامه های تاجی خو، خود به قندهار برود و با دربار صحبت کند. سران جاغوری توماری را امضا کردند و در آن از دربار خواستند که با خانی صافی بیو توافق صورت گیرد. مردم جاغوری پس از دعا و همراهی با صافی بیو وی را تا رسنه بدرقه کردند. پس از رفتن صافی بیو، سران جاغوری به تکمیل خرابی های کهنه ده مشغول شدند و چشم به راه بازگشت صافی بیو ماندند.

ادامه نوشته

 

یادش بخیر

بخش سوم (رمان پست مدرن تاریخی)

 

پدران عقده به دل رفت که شاید به شتاب

نسل آینده ما عقده کشا برخیزند

پدر کلان در این وقت چارقدش را خراب کرد و یکی از زانوانش را بالا آورد، بعد به آرامی شروع به قصه کرد: برخی از این شکست ها، پیش آمد ها و حوادث های غم انگیز در منطقه به خاطر بیرحمی ها و بی عدالتی های خوانین در هزارستان، جاغوری و دیچوپان بودند. مردم دل خوشی از خان ها نداشتند و آنان را عوامل دولت بیرحم و غیر مردمی کابل می دانستند. خان ها نیز رابطه نیکویی با مردم نداشتند و با آنان با جور و بیعدالتی رفتار می کردند. وقتی دشمنان محلی و دولتی مردم به مرزهای هزاره نشین هجوم آوردند، مردم در قدم اول فکر کردند که آن ها فقط می خواهند خان ها را عوض کنند. لذا زیاد با خان ها همفکری نداشتند، اما وقتی متوجه اهداف شوم حکومت کابل شدند، به دفاع برخاستند. خان و خان بازی، جنگ قدرت بین خوانین و نزاع خانوادگی درکنار بی رحمی و جوری که بر مردم روا می داشتند، مردم را از آنان دور کرده بود. خوانین آنقدر غرق در تجمل، تن پروری، فساد و بی عدالتی شده بودند که پشتوانه مردمی را به تمامی از دست داده بودند.

ادامه نوشته

 

یادش بخیر

 

 بخش دوم (رمان پست مدرن تاریخی)

 

پدران عقده به دل رفت که شاید به شتاب

نسل آینده ما عقده کشا برخیزند

 عمو که همیشه پای قصه های پدر بزرگ بود گفت: خان جاغوری سردارشیرلی( سردار شیرعلی) چه طور آدمی بود. پدر بزرگ سرش را تکان داد و مدتی به دور دست ها خیره شد، سپس شروع به قصه کرد. خان جاغوری مانند بقیه خوانین منطقه در بالجایی مرد خوبی بود. از مردمش دفاع می کرد، سخنگوی قومش بود اما او هم ظالم بود. از مردم به زور پول جمع می کرد. آنان را به بیگاری می کشید. در ساختن شش برجه دستور داده بود که تمام اقوام جاغوری به نوبت بیگاری بکشند. وقتی گل را تر می کرد باید آن قدر سفت می شد که اگر یک هفته آب در داخل آن می ماند،کم یا زیاد نمی شد. اگر گلکاری در این آزمایش خطا می کرد، زنده زنده زیر پخسه دیوار برج می شد. بعدی ها که به امر مستقیم بازماندگان سردار شش برجه را تخریب کردند تا آثار ظلم و بیعدالتی خوانین محو شوند؛ مردم استخوان های پوسیده کارگران را می دیدند که از زیر پخسه ها رخ می کشیدند. این استخوان ها نمودی از مردمانی بودند که بدون دلیل مرده بودند و اکنون  غمگینانه به ما زهرخند تحویل می دادند. استخوان های غم انگیزی که تاریخ تلخ استبداد داخلی و فشارخارجی را برای نسل های پس از خود بازگو می کنند. در منطقه شمالی شش برجه هنگام تخریب مردم استخوان های سالم مردی قدخمیده، الاغ و خورجین او را دیده بودند که در داخل آن مقداری غله گال بوده است. گویا به آسیاب می رفته است، تا شاید شکم چند سرعیالش را سیرکرده باشد.

ادامه نوشته