یادش بخیر

قسمت چهارم (رمان پست مدرن تاریخی)

 

پدران عقده به دل رفت که شاید به شتاب

نسل آینده ما عقده کشا برخیزند

تاجی خو پس از شکست از مردم جاغوری به (خاک ایران) برگشت و فوری پیک به قندهار فرستاد تا از نافرمانی مردم جاغوری و جنگ با آنان به حاکمیت شاهی خبر دهد. تاجی خو در نامه اش به امیر قندهار نوشت که: مردم جاغوری بغاوت کرده و از فرمان شاهی سر پیچی کرده اند. آنان برای خود خان گرفته اند و حاضر به همکاری به حکومت قندهار نیست.

در جاغوری صفدر ناییب و سران چهار دسته در کهنه ده پس از پایان شادی های مردمی گردآمدند و از صوفی بیو، خان جاغوری خواستند که برای خنسی کردن نامه های تاجی خو، خود به قندهار برود و با دربار صحبت کند. سران جاغوری توماری را امضا کردند و در آن از دربار خواستند که با خانی صافی بیو توافق صورت گیرد. مردم جاغوری پس از دعا و همراهی با صافی بیو وی را تا رسنه بدرقه کردند. پس از رفتن صافی بیو، سران جاغوری به تکمیل خرابی های کهنه ده مشغول شدند و چشم به راه بازگشت صافی بیو ماندند.

 دو ماه از رفتن صافی بیو گذشت اما هیچ خبری از وی نشد. سرانجام سران جاغوری شیرعلی فرزند او را به دنبال ایشان فرستاد. شیر علی  پس از دو هفته به قندهار رسید، اما نتوانیست پدرش را پیدا کند. شیر تمام قندهار را برای یافتن پدر جستجو کرد اما کسی از وی خبری نداشت. روزی خسته از جستجوی پدر در سایه دیوار نشسته بود که چهار مرد سوار به وی نزدیک شدند. سواران به دور شیر علی گرد چرخیدند و یکی با نیزه به سینه وی اشاره کرد. شیر با یک حرکت نیزه را از دست سوار گرفت و او را از پشت اسپ به زمین کوبید. خود با تندی به پشت اسپ نشست و از سواران دور شد. سواران قندهاری که این حرکت مرد غریبه را  بر نمی تابیدند، به تعقیب وی پرداختند. شیر وقتی از سواران فاصله گرفت میدان را چرخید و نیزه را به سمت یکی از سواران پرتاب کرد. با اصابت نیزه به پای  یکی ازسواران، وی از اسپ سرنگون شد. دو سوار دیگر با شمشیر به وی حمله کردند. شیر با یک حرکت تند اسپ دو سوار را از هم جدا کرد و در حرکت دیگرخودش را به سوار دست چپ رساند و با تنه اسپ  او را نقش زمین کرد. با این چابک سواری شیر، سوار دوم پا به فرار گذشت. با افتادن سوار دست چپ، شیر از اسپ پیاده شد و روی سینه سوار قندهاری نشست. مرد قندهاری امان خواست و شیر مردانه او را امان داد. سوار قندهاری که این مردانگی شیر را دید، دست دراز کرد و با کمک شیر از زمین بلند شد. وقتی خاک تنش را تکان داد. دست به کمر شیر داد و از او خواست که به چایخانه پدرش برود. شیر نیز پذیرفت. در چایخانه مرد سوار شیر را با دوستانش معرفی کرد و از توانایی وی در اسپ سواری و نیزه زنی گفت. دوستان مرد سوار از وی خواستند که او را فردا به مسابقه شاهانه معرفی کند. مرد سوار دست شیر را گرفت و او را به ارگ شاهی برد و به مسوول برگذاری مسابقه فردا معرفی کرد. مرد جوان، قد بلند و آراسته که پشت مبز نشسته بود از جایش بلند شد و با شیر دست داد. وقت دست دادن، دست شیر را به سختی فشار داد. شیر خم به ابرو نیاورد، شیر به نوبه خود به آرامی دست مرد مسوول را فشرد و با او با احترام برخورد کرد. مرد که معرفت و جوان مردی شیر را دید، با خوشحالی اسم او را برای مسابقه فردا نوشت. وگفت فردا سالگرد بادشاهی امیر قندهار است. در این روز مسابقه های زیادی برگذار می شود. یکی از این مسابقه که هیجان زیادی دارد. رد کردن نیزه از هفت حلقه در یک حرکت است و برداشتن چهار میخ در یک حرکت دیگر. اگر در این مسابقه پیروز شوی شاه به دو خواست شما جواب مثبت می دهد. شیر پس از سپاسگذاری از مرد مسوول با دوستش به چایخانه برگشت.

 شب که از راه رسید شیر به کاروان سرا برگشت و دست به پشت اسپش کشید و گفت: فردا به وطن برمی گردیم. پس از مخلوط کردن جو و کاه اسپش به اتاقش برگشت و خود را برای مسابقه فردا آماده کرد. صبح که از راه رسید مرد سوار در اتاق شیر را باز کرد و از وی خواست که آماده مسابقه شود. شیر فوری لباس رزم پوشید و با دوستش به سمت میدان مسابقه حرکت کرد. وقتی به میدان رسید جمعیت بسیاری گرد آمده بودند. شاه نیز با درباریان در جایگاه نشسته بودند. مرد سوار شیر را به بخش مسابقه برد و برای وی نوبت گرفت. شیر و دوستش که به جایگاه قرار گرفت با فریاد مردم متوجه آغاز مسابقه شد. با شروع مسابقه مردان سوارکار یکی پس از دیگری وارد مسابقه شدند و با انداختن نیزه و برداشتن میخ از زمین هنر نمایی کردند. اما هیچ کس نتوانیست برنده مسابقه شود. در پایان مسابقه نام شیر را برای شوخی بلند خواندند. با شنیده شدن  نام شیر، همه با صدای بلند فریاد کشیدند و او را به میدان خواندند. شیر اسپ به میدان راند و چندبار دور میدان چرخید و به سمت حلقه ها اسپ را لگام کشید و با چرخیدن یکباره تیزه را با سرعت از میان  هفت حلقه مسابقه گذراند. با این حرکت زیبای شیر، فریاد آفرین و احسنت مردم  فضای میدان را پر کرد. شیر دست هایش را بالا برد و از احساسات مردم سپاسگذاری کرد. دوباره اسپ را دور میدان چرخاند و به سمت میخ های  مسابقه به تندی راند. وقتی اسپ به میخ های چوبی رسید، شیر از اسپ خم شد و با یک حرکت نیزه، چهار میخ را یکجا از زمین کند و بر نوک نیزه نشاند. نیزه را در هوا تکان داد. این بار نیز فریاد شادی و آفرین مردم در فضای میدان طنین انداز شد. شیر در یک حرکت نمایشی اسپ را به سمت شاه جولان داد و خود سه بار از زیر شکم اسپ رد شد و دوباره بر اسپ برآمد. وقتی روبروی سکو و جایگاه شاه رسید، لگام اسپ را کشید، اسپ بردو پا استاد و با کشیدن دوباره لگام، اسپ دوپای پیشنه اش را خم کرد. شیر نیز سرش را برای احترام به بادشاه فرو آورد. فریاد مردم دوباره برخاست و شاه نیز با شادی مردم از جا برخاست. بادشاه در هلهله و شادی مردم از شیر خواست که جلو بیاید. شیر از اسپ پیاده شد و با گام های بلند به سمت شاه رفت. وقتی نزدیک شاه رسید، خم شد و دست شاه را بوسه داد. شاه شانه شیر را بوسید و از نام و منطقه اش پرسید. شیر گفت: عالیجناب، قبله عالم من شیر علی فرزند صافی بیو خان مردم جاغوری هستم. شاه گفت: من قول داده ام دو آرزوی برنده این مسابقه را برآورده کنم. به من بگو آرزویت چیست؟ شیر سرش را به نشانه احترام پایین آورد و گفت: نخست پدرم صافی بیو برای امر خانی به خدمت رسیده است ایشان را ملقب به خانی مردم جاغوری کنید. دوم اجازه بدهید ما ارتش خودی داشته باشیم و مردم ما از مالیات معاف باشند. شاه قلم و کاغذ خواست و چنین نوشت : من صافی بیو را به عنوان خان جاغوری بر می گزینم و او را به لقب سلطان مفتخر می کنم. مردم جاغوری می توانند ارتش خصوصی داشته باشند و برای ده سال از مالیات شاهی معاف اند. شاه نامه را امضا کرد و به شیر داد و او را در آغوش کشید. شیر دست شاه را بوسید و اجازه مرخصی خواست. شاه او را مرخص کرد. در این زمان نماینده تاجی خو خودش را به شاه رساند و زمین بوسه داد و گفت: حضرت سلطان آگاه باشند که شیر همان دشمن قبله عالم است که از امر عالیجناب سرپیچی کرده و علیه نماینده اصلی شما تاجی خو بغاوت نموده است. شاه با سر قمچین به وی اشاره کرد که دیگر دیر شده است. شیر پس از دیدار با شاه سوار بر اسپش شد و میدان را چرخید که از در خارج شود. در این زمان صدای او را به خود خواند. وقتی نگاه کرد پدرش را دید که به طرف او می آید. شیر از اسپ پیاده شد و پدر را در آغوش گرفت. پس از احوال پرسی باهم به کاروانسرا بر گشتند. شیر پس از استراحت مختصر به دیدن دوستش رفت و پس از خدا حافضی به کاروان سرا برگشت. آنان شب را در کاروان سرا به روز رساندند و فردا صبح زود به طرف جاغوری حرکت کردند.

خلاصه آن دو پس از عبور از قلات، شاجوی به جنده می رسند. در جنده دروازه خانه مرد اوغو را می زنند و درخواست چای می کنند. اوغو از آنان به گرمی پذیرایی می کند و فوری چای و نان می آورد. وقتی چای خورده می شود، مرد اوغو از هویت آنان می پرسد. آن ها خود را معرفی کنند و با سپاسگذاری از مهمان نوازی مرد اوغو بلند می شوند و خدا حافظی می کنند. مرد اوغو آنان را در آغوش می گیرد ودر این فاصله جیب صافی سلطو را می زند. وقتی آنان به لشکرک و خشک قلا می رسند، هزاره های منطقه از آنان به خوبی و خوشی پذیرایی می کنند. در پایان از امر شاه می پرسند. صافی سلطو دست در جیب آستین می کند که فرمان شاه را به مردم نشان دهد، ناگاه متوجه گم شدن فرمان می شود. فوری به جنده بر می گردد. وقتی دروازه خانه اوغو را می زند با ده ها مرد مسلح روبرو می شوند. شیر دست به قبضه شمشیر می برد اما صافی سلطو مانع می شود. در این زمان سربازان کنار می روند و مرد اوغو آشکار می شود. مرد اوغو سلام می کند و با خوشی وچهره باز می گوید: فرمان شاه پیش ماست. اگر فرمان را می خواهید باید به خواست های ما توجه کنید. شیر قدم پیش می گذارد و می گوید: خواست شما چیست؟ مرد اوغو می گوید باید  زمین های زیر رسنه که زیرچشمه اصلی خشک قلا و لشکرک است؛ را به عنوان خان جاغوری به ما ببخشی. شیر سلاح را زیر گلوی مرد اوغو می گذارد. در این وقت چند شمشیر گلوی صافی سلطو را نشانه می روند. مرد اوغو می گوید: اگر تن به مصالحه ندهید، هردو کشته می شوید. صافی سلطو که اوضاع را چنین می بیند، درخواست مرد اوغو را قبول می کند. مرد اوغو قلم و کاغذ می آورد، خان جاغوری نیز مجبور به نوشتن می شود. اما قبل ازآن فرمان شاه را می طلبد. مرد اوغو فرمان را به شیر می دهد و خود فرمان خان جاغوری را مالک می شود. اوغونا شادی می کنند و به هم دیگر تبریک می گویند. شیر با پدرش از آنان جدا می شوند و به سمت رسنه حرکت می کنند. در خشک قلا مردم از وی استقبال می کنند و با پیدا شدن فرمان شاه قندهار شادی می کنند. وقتی به رسنه می رسند مردم آته و گری به استقبال خان می آیند و با شادی تمام به سمت سنگماشه حرکت می کنند. در گردن کته الغاد و تبقوس مردم و سران جاغوری به کاروان خان ملحق می شوند و به سمت سنگماشه حرکت می کنند. وقتی به کهنه ده می رسند، خان در جمع مردم فرمان شاه را می خواند واز مردم می خواهد که جشن بزرگی برپا کنند. مردم جاغوری سه شبانه روز جشن برپا می کنند. مردان دوبیتی و غزل می خوانند و زنان دور از چشم مردان دوودی می خوانند وغمبور و الخم می زنند.