یادش بخیر

 

پدران عقده به دل رفت که شاید به شتاب

نسل آینده ما عقده کشا یرخیزد

 

ابرهای سیاه کوه کوه روی سیاه سنگها را گرفته بود. دانه های تند باران تابستانی یکی یکی به زمین می نشست. فصل درو وگرداوری گندم بود. صدای دهقانان بلند بلند شنیده می شد که خدا خیر کند. پدر از جلگه به تندی رد شد و سمت کویه های گندم دوید. باد کویه های گندم را جا به جا کرد و پدر تنه درخت ارر را روی گویه گذاشت که باد نبرد. چوپان رمه را وارد قریه کرد. رمه با صدای گلگل چوپان از هم جدا شدند و به سمت چارچوها دویدند. مردان و زنان قریه به چهار سمت می دویدند و هرچه از ترو خشک داشتد را زیر دالان می کشیدند. باد همه چیز را به هوا می پیچاند و از زمین بلند می کرد. باران به تندی شروع به باریدن کرد. پدر بر پشت بام برآمد و شروع به اذان دادن کرد. باران سیل آسا می بارید و قول و جلغه پر از سیلابه بود. اذان پدر هنوز تمام نشده بود که صدای تراغ نراغ سیل از دهن دره برخاست. سیل مانند شتر مست و کوه کوه با رنگ تیره و بوی تند و زننده جلگه را پر کرد. درخت ها قبل از رسیدن سیل سرنگون می شدند و زمین از وحشت از حرکت باز مانده بود. باران که ایستاد و سیل به سرخاو تبدیل شد، پدر آه کشید و از دهنه بوم دور شد. قول، جلغه و جلگه لاغ شده بود. دیگراز درخت، زمین و تاله خبری نبود. مادر بزرگ گفت: هنوز سیل به این کلانی ندیده است. خدا خودش رحم کند.

ادامه نوشته

 

گفتن از این دوست نه کاری است خرد

 

دکتر حفیظ الله شریعتی ( سحر)

 

 یک:

 از ورودی جایگاه همایش( اسلام و دنیای مدرن علما و طلاب جاغوری) که وارد شدم، جلسه مملو از آدم بود. در گوشه ای جایی پیدا کردم و نشستم. گرد و خاک جاغوری از من درویش یک لاقبا با خرقه ملقع و ملمع ساخته بود که نه ورودم بر جلسه رنگی بخشید و نه نشستنم چیزی از آن کاست و یا افزود. دوست داشتم کسی مرا نشناسد. چادر وطنی را روی صورتم پایین کشیده بودم. اطرافم را که پاییدم بیشترآشنا به نظر می رسیدند. گویا اکثر از ایران برگشته بودند. سخنرانان گرم سخن آرایی بودند و مردم محلی غریب که حتی یک کلمه هم نمی فهمیدند، سر تکان می دادند. هرکس روضه ای در کاستی های دنیای مدرن می گفت و از غرب به عنوان هیولای دین تباه یاد می کرد. هرچه خاکباد جاغوری به هوا داده بود را یکسره به دنیای مدرن و جلوه های آن می بخشید. از ویژگی بزرگ دین می گفت و از معنویت آن که می تواند آنقدر خاکباد به پا کند که چهره هیولایی دنیای مدرن را بپوشاند و از چهره صیقل زده اسلام مدرن و جهانی غبار برباید. برخی ها که از غرب برگشته بودند در مجلس پا روی پا انداخته بودند، غرغر می کردند که کدام جلوه و جلال، ما که ندیدیم. همین شکوه و جلال بود که مارا آواره کرد و به دیار غریب غرب سپرد. اما در غرب آموزه های اسلامی را بیشتر دیدیم و اکنون از دنیای تلطیف شدۀ آن بهره مندیم. برخی هم که دست به گوشه شنل شال کشال امپراطوری غرب داشتند بیشتر غریدند که این گونه جلسه ها مارا به گذشته بر می گرداند. برخی هم راه وسط را بر گزیده بودند که بشنویم و نیکو را دریابیم.

 

ادامه نوشته

 

شعرهای کوتا

 

آهسته بمیر وطنم

دعوا سر لحاف ملا عمر است

.........................

چشمانت قهوه خانه‌اي ساحلي است

مردان بي دليل

به قهوه خانه‌ها نمي‌روند

...............................

لباس‌هايت را مي‌پوشي

بيچاره جالباسي

.......................

چشمانت رودخانه هيرمند اند

مردان به آبتني آمده اند

...................................

كوزه به سر مي آيي

گل هاي مشوش پيراهنت

شكوفه مي زنند

..........................

ماه در آغوش كوه خوابيده است

آتش جنگ خاموش است

.............................

موهايت را به رودخانه مي ريزي

ماهي ها طغيان مي كند

................................

گیسوان فروهشته ات را رها می کنی

شب می شود

....................................

تمام شب را به خاطر تو، تور می انداختم

اگر نه دریا پر از ماهی های قرمز بود

...................................

نوشتم ابر

سیل آمد

....................

تو آیات علقی

که شوق تماشایت

سجده واجب را در پی دارد

.....................