یاد روزها...
همه سر پا استاده بودند و مجری جلسۀ دفاع از رسالۀ دکتری ام(بررسی و توصیف گویش هزارگی) خواند: داوران و استادان شامل راهنما و مشاوران با رای اکثریت حفیظ الله شریعتی را با درجه عالی در این مرحله فارغ تحصیل اعلان می کنند و دکتر شدن وی را به وی و دوستان شان تبریک می گویند. امیدوارند که مصدر خدمتی برای زبان فارسی و مردم عزیزش گردد. دلم فرو ریخت. دور برم خالی بود نه خانواده ام بود و نه فامیل های دور و نزدیکم، یادم آمد که بیست سال است از خانواده ام دورم و بیست سال است که به دوری هم عادت کرده ایم. در عادت کردن راز عجیب است که همه چیز را عادی می کند. نمی دانم این بیست سال چگونه گذشت. یک عمر، بیست سال، اما پر از فراز و نشیب، پر از سختی ها و مرارت ها، پر از شادی ها و هیجان ها. راستی زندگی حس عجیب است که کمدی هایش بیشتر از تراژیک هایش است. فکر می کنم زندگی با تمام تلخی ها و شیرینی هایش زیباست اگر چند تلخی هایش بی پایان است آن هم برای یک هزاره با هویت افغانستانی.