
دلیل دیگر بومی بودن هزاره ها در افغانستان وجود نام های قبایل هزاره ها قبل از ظهور چنگیزخان است. آنان در گذشته گرستانی و غرجستانی معروف بودند. واژه “هزاره” تا قرن هفتم هجری در باره این مردم دیده نشده است. پژوهشگران داخلی چون دکترحبیبی، محقق حسین نایل، پوهاند دکتر جاوید و پوهاند عمر صالح و پروفسور شاه علی اکبر شارستانی و شیرمحمد ابراهیم زی و… طرفدار این نظریه هستند. اینان هزاره ها را از ساکنان باستانی و بومی سرزمین افغانستان می دانند و به این باورند که هزاره ها صاحبان اصلی و حقیقی تاریخ، فرهنگ، تمدن و ادب بلخ و زابلستان باستان اند.
هزاران قول خوب و نغز و باریک
از او یابند چون تار هزاره.
“امیر خسرو دهلوی”
موقعیت جغرافیایی هزارستان
هزارستان در مرکز افغانستان کنونی واقع شده است. از طرف غرب به غور و دولتیار، هرات، از جنوب به قندهار و نواحی گرشک و توابع فراه و اسفزار، از مشرق به غزنین، کابل، قلات و از شمال به قطغن و بلخ محدود است. پس از حمله ی عبدالرحمان در حدود سال های ۱۸۹۲ میلادی و شکست هزاره ها، اکثر محل سکونت این قوم به سایر طوایف سنی مذهب داده شد. و هزاره ها به خراسان، ترکستان، بلوچستان، هندوستان (پاکستان فعلی) مهاجرت کردند.( خاوری محمد تقی، ص ۱۵) وسعت هزارستان امروز شاید از ۷۰ هزار کیلومتر مربع تجاوز نکند. در حالیکه در گذشته تا حدود ۲۰۰ هزار کیلومتر مربع وسعت داشته است. مناطقی چون: بهسود مشرقی، خرد کابل، ارغنده، میدان شاه، نرخ، جلریز، تکانه، تمام مناطق وردک، بعضی از نقاط لوگر، نقاطی از گردیز، وزیرستان، زابل فعلی، قلات، مقر، شهر غزنی، قندهار، ارغنداب، خاکریز، شاه مقصود، بست، گرشک بعضی از ولایت هلمند و فراه، زمین داور، تمام ارزگان، اجرستان، چوره، نقاطی از هرات، غوریان، قسمت هایی از باد غیس، قلعه نو، برخی از مناطق بدخشان و دره های پنجشیر و… محل سکونت هزاره ها بوده است که در تمام نقاط یاد شده شواهد تاریخی فراوانی وجود دارد. (یزدانی حسین علی، ج۱،صص ۲۱۱-۲۱۲)
نظریه بومی بودن هزاره ها
در این نزدیکی ها گروهی از پژوهشگران در بامیان مقداری از استخوان های دیرینه ای بومی ساکنان آن را که از قبرستان های باستانی و مغاره ها بدست آمده بودند در آزمایشگاه مجهز به شناخت (دی این ای) و ژنیتیک شناسی بررسی کردند و آن را با مردمان امروز بامیان و نواحی آن تطبیق دادند؛ این نمونه ها یگانه بر آمدند و بر بومی بودن هزاره ها و ساکنان بامیان صحه گذاشتند که بومیان اصلی و کهن بامیان هزاره های کنونی اند.(گروه پژوهشگران باستان شناسی فرانسوی).
دلیل دیگر بومی بودن هزاره ها در افغانستان وجود نام های قبایل هزاره ها قبل از ظهور چنگیزخان است. آنان در گذشته گرستانی و غرجستانی معروف بودند. واژه “هزاره” تا قرن هفتم هجری در باره این مردم دیده نشده است. پژوهشگران داخلی چون دکترحبیبی، محقق حسین نایل، پوهاند دکتر جاوید و پوهاند عمر صالح و پروفسور شاه علی اکبر شارستانی و شیرمحمد ابراهیم زی و… طرفدار این نظریه هستند. اینان هزاره ها را از ساکنان باستانی و بومی سرزمین افغانستان می دانند و به این باورند که هزاره ها صاحبان اصلی و حقیقی تاریخ، فرهنگ، تمدن و ادب بلخ و زابلستان باستان اند.
اصلی ترین دلیل بر بومی بودن هزاره ها گویش هزارگی است که از زبان فارسی دری کهن تر می نماید. بررسی و توصیف تاریخی گویش هزارگی مجال دیگر می طلبد که در فرصت دیگر به بررسی گرفته خواهد شد.
داکتر سید مخدوم رهین در کتاب “ اشک خراسان “ می نویسد: «بنابرنوشته جهانگرد چینی هیوان تسنگ که در دوره کوشانی از آریانا عبور کرده، قوم هزاره قرن ها پیش از ورود اسلام به سرزمین ما درین کشور می زیستند، در ادبیات و تواریخ اسلامی قرن سوم و چهارم هجری اطلاق ترک غرچه به قوم هزاره شده است.(همان ص ۳۱). فریر فرانسوی در این نظر است که: «هزاره ها در زمان حملات اسکندر در همان محلی زندگی می کردند که فعلا بودوباش دارند. و دلیل وی گفتار «کورس» مورخ قدیم یونانی است.».(تیمورخانوف، تاریخ ملی هزاره ها)
بنابراین نوشته ها از ۲۵۰۰ سال پیش به مناطق هزارستان نام ستاگیدیا “ستاغیدیا” گفته می شد. بلیومی می گوید: سرزمین “عرسات” که در کتاب مقدس آمده است به سرزمین هزاره های امروزی مطابقت دارد، و محدوده باشندگان شان از شهر کابل و غزنی تا شهر هرات، و از قندهار تا بلخ است. “زاوُل” و “زاوُلستان که شامل ولایت غزنی، قندهار، ولایت زابل کنونی تا بهسود، دایزنگی، دایکندی، و تمام ارزگان می شد، با هزارستان کنونی مانند است. “بطلیموس” در قرن دوازدهم میلادی هزارستان را به نام “پاروپامیزوس ” یاد کرده است. همین طور مناطق جنوبی و غرب هزارستان، از حدود ارغنداب تا مالستان و جاغوری، پیش از اسلام به نام “اراکوزای” و مرکز شان “هُزاله” یاد می شد. اطراف و ناحیه های غزنی در کتاب (سفرنامه) هیوان تسینگ به نام “تاوکبسوتو” آمده است. در برخی متون واژه تاتار، زاولی، خلج، قرلق و چگل نیز در باره هزاره ها دیده شده است که مردمان بسیار کهن این سرزمین اند.
ژرفیریر” محقق فرانسوی نظریه اش این است که هزاره ها ساکنین اصلی این سرزمین هستند و در زمان اسکندر مقدونی در محلی که زندگی می کنند؛ بوده اند.”فیریر” برای اثبات مدعای خود از نوشته های مورخ یونان “کورتس” درباره حملات زمستانی اسکندر مقدونی به مناطق مرکزی افغانستان استفاده می کند” (اخلاقی، محمد اسحاق، ج ۱، ص ۳۸)فیریر با استناد به گزارش های جنگی سعی می کند ثابت کند مردمان وصف شده در آن ها نیاکان هزاره های کنونی بوده اند”. (موسوی، سید عسکر، ص ۳۸) در این مورد آقای حاج کاظم یزدانی نظر استاد جاوید را این طور می آورد: « این طائفه (هزاره) از اقوام اصیل و بومی این سرزمین اند که قبل از مغول (چنگیز) بنام غوزه یعنی غرجستانی معروف بوده اند و سلسله شاهان غور و شارهای(شاران- شیران) بامیان از میان همین اقوام بوده اند».
موسوی می نویسد: کوشانی ها اصولآ جزو قبایل“ستی“(به فتح حرف “سین“ به زبان ترکی به مفهوم کبابی) بودند و در منطقه ای به امتداد کاشغر تا شمال “دریای بلخ“ به سر می بردند. شرقی ترین قبایل ستی“ یوچی(شکارچی)نامیده می شدند. کوشانی ها از میان یوچی ها برخاسته بودند و به دنبال جنگ های قبیلوی به سرزمین های جنوب آمودریا کشانده شدند. اگرچه امپراتوری کوشانی ها در ۲۲۰ میلادی در شمال هندوکش ازهم پاشید اما کوشانیان تا سال ۴۲۵ میلادی در جنوب هندوکش به فرمانروائی خود ادامه دادند. بنابراین، مدت ها پیش از ظهور مغل ها، ساکنان هزارستان امروز در معرض تآثیرات اقوام قدیمی تر و ترک زبان با ویژگی های فزیکی شبیه آنان قرار گرفتند» (همان صفحه ۶۶ – ۶۷ ) که نشان دهنده ای بومی بودن هزاره در افغانستان است.
پروفیسور عنایت الله شهرانی در یکی از آثار خود بنام “تاریخچه نژادها و اقوام در افغانستان “می گوید: «ترک ها در افغانستان یک قسمت اعظم ملیت ها را تشکیل می دهند و موجودیت ترک در افغانستان بدو قسمت شناخته می شود:
اول – ترک هایی که از آغاز در صفحات مختلف مخصوصآ در شمال کشور زیست داشتند.
دوم – ترکانی که پیش از میلاد مسیح و قبل از اسکندر در افغانستان کنونی حیات بسر می بردند و ترکان مرکزی دست کم صدها سال پیش از میلاد از ترکستان شرقی و ختائیستان آمده اند. وی در ادامه می نویسد:«اگر به تاریخ بنگریم هزاره ها کم از کم بعد از دوره امیر سبکتگین ” سیویک تگین ” تا ایندم در سرزمین ها و کوهستانات دور از شهرهای متمدن حیات بسر می بردند، درحالیکه این قوم از باشندگان سابقه دار مرکز افغانستان و دور دست آن می باشند. هزاره ها از طایفه هون های سفید اند.
هزاره ها که ارتباطات به تگین ها، یفتلی ها، کوشانی ها، کابل شاهان، رتبیل ها، قورلوقی ها طایفه سبکتگین “سیویکتگین“ و محمود غزنوی دارند در مملکت افغانستان حکومت کرده اند و گروه زیاد آن ها در قطغن می باشد. از آغاز سنه ۷۰۵ قتیبه بسوی تخارستان “ باختری سابق “ که در آنجا یک سلسله از تگین های ترک“ تورک “بودائی شده سلطنت می کردند، رهسپار شدند (همان صفحه ۲۰۳ ). در این مورد می توان گفت: که اگر ترک بودن هزاره ها را هم رد کرد که عده ای مخالف ترک بودن هزاره ها است، می توان قدامت، دیرینگی و بومی بودن هزاره ها را از این نوشته ها دریافت.
موسیو فوشه رئیس هیئت باستان شناسی فرانسه در بامیان نیز مردم «هزاره» را از ساکنین قدیمی افغانستان، پیش از اسکندر می داند. وی مغولی بودن قوم هزاره را به سختی رد کرده چنین می نویسد:
توجیه وجود یک قوم به این غرابت، در قلب جبال مرتفع افغانستان بسیار مشکل است. البته مدتی است که این مسئله را به طریق بسیار سادهای حل کرده بودند. میگفتند بدون هیچ شک مردم هزاره از قبایل مغول میباشند. (جامع التواریخ رشیدالدین، ج ۱، ص ۳۹۹) این نوشته غیر مغول بودن هزاره ها را روشن می سازد و بر بومی بودن هزاره ها تاکید می کند.
به علاوه «هزاره» در زبان فارسی به معنی «هزار» است و چون چنگیز لشکریان خود را به دستههای هزار نفری تقسیم میکرد؛ بنابراین ابوالفضل نویسندة تاریخ اکبرشاه چنین اظهار کرده است که این مردم کوهستانی قسمتی از لشکریان چنگیزند که در آن محل باقی ماندهاند. تمام نویسندگان بعد از او هم این مطلب را تکرار کردهاند، بدون اینکه از خود سئوال کنند چگونه یک فوج هزار نفره از لشکریان چنگیز در میان این کوه های سخت به حال خود واگذاشته شدهاند و چگونه ملتی را تشکیل دادهاند؟!
برای اینکه این مطلب را بتوانند تا اندازهای به حقیقت نزدیک کنند لازم دیدهاند ابتدا ثابت کنند که این ناحیه تا قرن هفتم هجری غیر مسکون بوده است. ولی بر عکس این مطلب به ثبوت رسیده است. خوانندگان به خاطر دارند که در اوائل قرن اول هجری «هیوان تسانگ» همراه یکی از پادشاهان آن زمان افغانستان که در اطراف کشور خود گشتی میزد تا هم مالیات عقب افتاده را وصول کند، هم قدرت مرکزی را به قبایل اطراف نشان بدهد، از این نقطه نیز عبور کرده است. وقتی مسافر مزبور به اتفاق کاروان شاهی وارد هزارستان میشود، هوای سرد و خلق دیگرگونۀ ساکنین آن را که حتی زبانشان با زبان همسایگان اختلاف داشت، یادداشت می کند و به همین طریق از قیافه چینی گونه که امروز هم مردم این ناحیه دارند؛ تعجب میکند. همان طوری که مسافر انگلیسی، «مورکرافت» (Moorcraft) که مستقیماً از «لاداخ» (Ladakh) میآمده، وقتی به هزاره(هزارستان)رسیده اظهار کرده که در کوه های افغانستان همان مردمی را مشاهده نموده که در تبت شرقی دیده بود. از این هم بالاتر اینکه هزار سال پیش از مسافرت هیوان تسانگ(۳۳۰ ق. م) اسکندر ناچار شد از جنوب به طرف شمال از جبال افغانستان عبور کند و با این مردم روبرو شود.
مورخان او مینویسند که اسکندر یک نوع (بربری) (دهخدا نوشته: بربر. از کلمه یونانی باربار بمعنی غیریونانی مانند عجم بمعنی غیر عرب است. (لغتنامه, ذیل بربر) های تازهای مشاهده کرد که از دیگران بسیار سرکشتر بودند. شرحی که «کنت کورس» از خانههای گلی آن ها میدهد با آنچه مسافری بنام «فریر» (Ferrier) نقل میکند و آنچه امروز هر مسافری میتواند به چشم ببیند، کاملاً تطبیق میکند. این مدارک مسئلة نژادی مهمی را روشن مینماید که اهمیت آن از مسئلة خصوصی هزاره ها تجاوز میکند. این مطلب به ما نشان میدهد که در حقیقت نه فقط فلاتهای مرتفع ماورای هیمالیا، بلکه تمام دنبالههای جبال هندوکش تا منتهیالیه غربی آن، در زمان قدیم محل سکونت قبایلی از نژاد چینی و تبتی بوده است. فقط دستة غربی این قبایل به علت هجوم و عبور قبایلی که از شاهراه تهاجم های هندوستان عبور کردهاند، از قسمت شرقی مجزا گشتهاند. تنها به این طریق میتوان دو مسئلة مهم جغرافیایی را توجیه کرد. نخست اینکه کشور هزاره یکی نیست، بلکه دو کشور هزاره موجود است. یکی آنکه در بالا از آن بحث شد، و دیگری در طرف دیگر بریدگی ناشی از معبر شمال غربی، در کوه هایی که ساحل چپ انحنای بزرگ رود سند را احاطه کردهاند. و بنابراین مجاور با بلتستان و لاداخ میباشند». (موسیو فوشه، تمدن ایرانی، صص ۴۳۹ و ۴۴۰، چاپ ۱۳۶۶، تهران) فاضل کیانی، مقاله هزاره ها یا بومیان کشور افغانستان پیش از آریاها). عبدالحی حبیبی مورخ نام آشنای کشور، سخن موسیو فوشه را تأیید کرده و می نویسد: دربارة هزاره و سرزمین هزارجات که اصطلاحی متأخر است گاه گاهی نویسندگان و جستجوکنندگان چیزی نوشته و یا گفتهاند که معلومات ایشان نیز به دورة متأخر و بعد از تاخت و تاز چنگیز مربوط است و آن قدر واقعیت و اعتبار تاریخی ندارد…» (دکتر عبدالحی حبیبی، جغرافیای تاریخی افغانستان ص ۱۱۳ (چ۱۳۷۸پیشاور).
چنانکه اکثر مورخین به ویژه مرحوم میرمحمد صدیق فرهنگ گفته ما را تایید می کند، جواهر لعل نهرو در صفحه ۱۷۱ جلد اول کتاب مشهور خود به نام” نگاهی به تاریخ جهان” می گوید:”مردمان آسیای مرکزی به نام باکتریائی ها، سکاها، هون ها، اسکوت ها، ترک ها، کوشانی ها و یفتلی ها” نامیده می شدند که پیش از میلاد بارها به اروپا و سراسر آسیا پراکنده شده اند و هجوم برده اند و این به خاطر تاراج نبوده بلکه برای به دست آوردن زمین های قابل سکونت و اقامت بوده است. قبایل آسیای مرکزی در آن زمان زراعت پیشه و دارای حیوان های اهلی بودند. زراعت پیشه ها باشنده و مالدارها متحرک بودند” (www. Kateb- hazara.net)
بنابراین به گفته همت فاریابی: هزاره ها از ساکنین بومی افغانستان امروزی و قدامت زیست آن ها در نواحی جنوب هندوکش و سواحل سند از ده ها قرن قبل از حمله اسکندر مقدونی در منطقه رقم زده می شود. درمورد آغاز ورود آن ها از آسیای مرکزی بسوی این مناطق اسناد و شواهد موثق دیده نمی شود ولی نظر به بعضی اسناد، شواهد و قراین همسو با این مسئله، احتمال می رود که آغاز زیست مردم هزاره در مناطق مورد نظر می تواند با مهاجرت سومری ها از آسیای مرکزی بسوی عراق امروزی قابل مقایسه باشد. مرحله دوم جابه جائی هزاره ها مربوط ورود کوشانی ها در سال چهلم میلادی و ورود یفتلی ها درسال ۲۲۰ میلادی و ادامه حکمروائی اخلاف آن ها در چهره غزنوی ها و تگین شاهان می باشد که اسلاف هزاره امروزی را تشکیل می دهد. به نظر محمدی غوریانی: نام بسیاری از تیره های آریانی مانند کیان و زاولی و پشین(منسوب به کی پشین) و مناطق بسیاری با همین ویژگی مانند دره کیان و زاولی و پشین( قوم پشی در جاغوری) و خاک اران و در دی چوپان زابل … در میان هزاره ها وجود دارد. به نظر محمدی هزاره ها از تیره آریایی های کهن و در حقیقت آریایی ها همان هزاره های کهن تاریخی است. همین طور، پژوهشگران افغانستانیو بیگانه با تکیه بر مسیر جنگی اسکندر، سفرنامهها و استناد به یک سلسله شواهد زبانشناختی، تاریخی، جهانگردی و جسمی هزارهها بر نظریه بومی بودن هزاره ها تأکید ورزیدهاند.
فاضل کیانی که هزاره ها را از آرین های کهن می داند در این مورد چنین می نویسد: فریر و آریانپور را قناعت بخش و قابل دفاع دانسته و معتقد است که جدا از اختلاط های قومی که خواه ناخواه در تمام اقوام منجمله هزاره ها صورت گرفته است، پیکره اصلی هزارگان از بقایای باشندگان بومی و اصلی مملکت اند. آنان بقایای آریان های تاریخی عهدِ اوستا و شاهنامه هستند که پیش از آریاها (به مفهوم امروز) در ایام بسیار دور به سر پرستی جمشید (کیومرث زابلی بانی شهربلخ) از بین النهرین (میان رودان) به بلخ و زابلستان مهاجرت کرده و در قلب جبال هندوکش و بابا، فرهنگ و تمدن و تاریخ ویدی و اوستایی و دری را به وجود آورده اند. به بیان دیگر: هزارگان از بقایای آریان های ریگ بید و اوستا و از تبار زابلیانِ شاهنامه و باقی ماندگان خراسانیان قرون میانه هستند. یعنی قوم هزاره نه تنها مغول یا ترک نیستند، بلکه آنان یادگاران واقعی تاریخ و فرهنگ و تمدن چهار هزار ساله آریانا و وارثان ادبیات پارسی در بلخ و زابلستان باستان اند، که افسانه ها و تاریخ و زبان و نام سلاطین و جغرافیای سرزمین و نام های طوایف آنان در َاوِستا و شاهنامه ها و چهره آنان در نقاشی ها و تندیس های باستانی به روشنی بازتاب یافته است. به گفته برازنده فرمان روای غرجستان:
نه ترکم نه تازیک نه افغان نه دیو / نشان دارم از سام وگودرز وگیو
منم پور گرشاسپ آریان نژاد / منم یادگاری ز هوشنگِ راد.
هزاره ها مغول نیستند
” خاورشناسان فرانسوی این نظریه را که هزاره ها از بقایای سپاهیان مغول اند را عموما رد کرده اند. زیرا فرانسوی ها مدت بسیار است در بامیان و دیگر مناطق باستانی هزارستان به پژوهش های باستان شناسی مشغول اند و بومی و دیرینه بودن هزاره ها را از نزدیک لمس کرده اند. بر خلاف انگلیسی ها که از دور سخن گفته اند. اما خاورشناسان انگلیسی بر عکس آن را تائید کرده اند. با توجه به این نکته که انگلیسی ها در زمان تسلط شان بر هند نظر استعماری داشتند و با هر وسیله ممکن می خواستند که زمینه نزاع های قومی و مذهبی را در میان مردم فراهم کنند، پس نمی شود به قول آن ها چندان اعتمادکرد.” (همان صص ۱۵۵-۱۵۶) ” ظاهرا اولین کسی که نوشته هزاره ها از بقایای سپاهیان مغول هستند، ابوالفضل دکنی مورخ عصر اکبر شاه بوده است. او در اکبر نامه می نویسد: هزاره ها از سپاهیان منکوقاآن نوه چنگیزخان است. بعد از او عده ی زیادی از مورخین، جغرافی دانان و سیاحان از او پیروی کردند، و همان سخن را تکرار کردند”. (یزدانی حسین علی، ج۱، ص ۱۵۶) با توجه به این نوشته که اکبر شاه و پدران وی مغول بوده اند و انگلیس ها در پوشش کامپانی شرقی در هند فعالیت می کردند و هزاره ها در هند و در هند شمالی(پاکستان) به ویژه در سپاه بابریان هند دارای جایگاه بالای بودند؛ درستی نظریۀ اختلاف پراگنی آشکار می شود. از طرف دیگر بابریان هند همواره تلاش ورزیده بودند که مردمان بومی را از اعقاب خود قلمداد کنند و با مراوده با آنان راحت تر حکومت کنند و قلمروی گسترده شان را حفظ نمایند.
عبدالحی حبیبی در مورد بومی بودن هزارها و مغول نبودن آنان سخنان فوشه را در کتاب خود نقل کرده و در ادامة آن می نوسیدکه:
این شکاکیت عالمانة موسیو فوشه خیلی بجاست و ما نمیتوانیم در مقابل منطق مسلم تاریخی تنها بر روایت ضعیف و احتمال نااستوار ابوالفضل دکنی و پیروان او اتکا کنیم … باری کلمة هزاره نیز با چنین نظر محدود و غیر علمی به سبب التباس آن با «هزارة» چنگیز، دستخوش مورخان قصیرالنظر گردید؛ در حالیکه این نام در تاریخ سوابق طولانی قبل از چنگیز دارد و دلائلی موجود است که این مردم در قرون متمادی قبل از آن هم درین سرزمین ساکن بودند. .(عبدالحی حبیبی، جغرافیای تاریخی افغانستان، صص ۱۱۳ تا ۱۱۶)
دراین مورد میخایل ویر چنین می گوید: «از نظر زبانشناسی، هزاره ها و مغول های افغانستان به هم دیگر رابطه و قرابت تکوینی و پیدایی ندارد… و قبل از مهاجمین در هزارجات متوطن بودهاند و منشأ خیلی قدیمیتر دارد که امروز قابل تشخیص نیست». (نایل، سایه روشنها، ص۲۹ به نقل از مجلة افغانستان ژورنال (۱۹۷۵م) چاپ استرالیا). به یاد داشته باشیم که زبان مغولی ترکی آلتایی نیست که بتوان با آن با ترکان و هزاره ها رابطه ایجاد کرد. این مسله از ریشه بی معناست. همین طور عبدالحی حبیبی در جای دیگر در مورد بومی بودن هزارها و مغول نبودن آنان می نویسد: دلیل دومِ قدمتِ نامِ هزاره از نظر تاریخ این است: هیون تسنگ زایر و جهانگرد معروف چینی که بعد از سیاحت هند در هنگام بازگشت به تاریخ ۲۵ جون (۶۴۴ م) به تسو-کو- چه (آراکوزیا) آمد، وی پایتخت نخستین آن را هو- سی- نه (غزنه) و پایتخت ثانی را هو- سا- له میگوید (ر.ک. سفرنامة هیون تسنگ، کتاب ۱۲) … با وجود مطالب روایت هیون تسنگ و بطلمیوس نمیتوان بر قول ابوالفضل اعتماد کرد.
هیون تسنگ می گوید: که از هوساله چشمهساری خیزد و به چندین شعبه تقسیم میشود. اقلیم آن سرد و دارای برف و ژاله است. مردم آن خوشدل و آزادهاند. در اصول جادوگری مهارتی دارند و تحریر و زبان ایشان نیز با دیگر ممالک اختلاف دارد… بنابراین باید گفت که این هزارگان از همان عصرهای قدیم از زمان اسکندر تاکنون در افغانستان ساکن بوده و قرنهای طولانی با هم زندگی داشتهاند.(عبدالحی حبیبی، جغرافیای تاریخی افغانستان، صص ۱۱۳ تا ۱۱۶)
قدیم ترین منبع تاریخی در مورد ساکنان بامیان یادداشت هیوان تسنگ زایر چینی(۶۳۲ م/ قرن هفتم میلادی و قرن نخست هجری) است. هیوان تسنگ شرح می دهد: «پادشاه محلی با ورزا و علما و دیگر نجبای مملکت به استقبال او بر آمده و او را به قصر شاهی می برند. پایتخت این شاه یا شهر شاهی در مدخل دره فولادی به وسعت ۶ الی ۷ لی[سه و نیم تا چهار کیلومتر] قرار داشت. در این وقت بامیان بدون شک یکی از مجلل ترین مراکز دینی و صنعتی تمام آسیا بوده و قسمت های برهنه هیکل ۳۵ متری [شهمامه] مثل دست و پا و صورتش کاملاً از ورق طلا پوشیده شده بود..»(آثار عتیقه بامیان نوشته موسیوکودار و موسیو هاکن. ترجمه احمد علی خان مقدمه مترجم ص۲۰ -۲۵ -۲۶-۲۷- ۲۹-۳۰). وی در باب اول کتاب «سِی یُو کِی» Si-Yu- Ki سفری به غرب) سیمای بامیان را چنین ترسیم میکند: مملکت «فان- ین- نا» (بامیان) بیش از ۲۰۰۰ لی شرقی- غربی و زیاده از ۳۰۰ لی شمالی جنوبی داخل کوه های پربرف واقع است. پایتخت بزرگ مملکت به جدار سنگی کوه متکی بوده، دره را عبور میکند. طول این شهر از ۶ الی ۷ لی و به طرف شمال به پوزة سرنشیبی منتهی شده است. آب و هوای آن خیلی سرد و عادات ساکنین آنجا خشن است. لباس آن ها بیشتر پوست حیوانات و پارچههای پشمی کلفتی است که در خود مملکت تهیه میشود. رسم الخط، معتقدات و استعمال مسکوکات آن ها شبیه مملکت «توهولو» (تخارستان) می باشد. زبان شان اگرچه کمی با ساکنان تخارستان مختلف است با آن هم سخن گفتن آن ها خیلی به هم مطابقت می کند. از نقطه نظر سادگی و بیتزویری عقاید، ساکنین این مملکت از ساکنان ممالک همسایه بسیار مزیت دارند.»(پروفسور هاکن و کودار، آثار عتیقه بامیان، ترجمه کهزاد، ص۱۶۶).
در دائرة المعارف فارسی مصاحب (ج ۱- ص۱۷۹) در باره هزاره ها به نقل از سفرنامه خانیکوف چنین آمده است:”قسمت مرکزی افغانستان از غزنه تا هرات مسکن قبایل مغول یا آمیخته ای ترک و مغول است. ازین جمله است قوم هزاره که مذهب شیعه دارند در دو طرف هریرود طایفه چهار ایماق چهار قبیله سکونت دارند”.اما ناگفته پیداست که اینگونه استدلالها به خودی خود برای طبقهبندی هزارهها در تبار مغول کافی نیستند، چه در این صورت در مورد شباهت فیزیکی ازبکها، ترکمنها و قرقیزها نیز با مغولها چه توجیهی وجود دارد و هزارههای پنجابی را چگونه باید ریشهیابی کرد.
باید دانست که تاکنون هیچ سندی با عنوان «هزارههای مغول» بدست نیامده است و هیچ پژوهشگری به هزارههای مغولی زبان برنخورده است و ما نیز مانند شرمن معتقدیم که هزارهها، مغولها و ایماقها سه گروه قومی متمایز هستند. همین طور محمد تقی خاوری، این نظر را که برخی محققان هزاره ها را از اعقاب چنگیز خان مغول می دانند “واهی” دانسته و معتقد است که ساختار قومی هزاره را ششصد و به روایتی هفتصد طایفه متفاوت شکل می دهد و از نظر نویسنده، غیر ممکن که این همه طوایف متنوع، نشات گرفته از سلسله قومی مغول باشد.( تقی خاوری، مردم هزاره و خراسان بزرگ، ص ۴۲ و ص ۸).
این مورخان در عمل نتوانستند نظریات خود را ثابت کنند با دلیل و با سوابق تاریخی که نشان دهد هزاره ها بازماندگان مغول ها هستند. و دیگر به سراغ این نظریه نرفته اند.
تیمور خانوف استاد دانشگاه تاجکستان و نویسندة تاریخ ملی هزاره می گوید: اما رشید الدین و حافظ ابرو و جوزجانی[در طبقات ناصری] ثابت می سازند که: «نه خود چنگیز و نه هیچ یک از فرماندهان عسکری اش فرمان اسکان را در مناطق فعلی هزارستان صادر نکرده بودند، لذا منشأ تشکل هزاره ها قسما به حملات چنگیز خان ارتباط نمی گیرد، طوری که آن رابطه به نوبت خود با تکامل سایر ملیت های ساکن افغانستان نیز مربوط می شود. بنابر این هیچ گونه دلایل موثقی وجود ندارد که هزاره ها باقی ماندگان عساکر چنگیز باشند.» (تاریخ ملی هزاره ص۲۲).
شیرمحمد ابراهیم زی گنداپوری مورخ پشتوزبان (۱۳۱۱ قمری) نوشته است: «ابوالفضل (دکنی) این مردم را از نسل اولاد فوج مانگوخان نبیرة چنگیزخان گفته است. لیکن این قول اصلی ندارد. چرا که قبل از عهد چنگیزخان این قوم الوسی کلان و خلقی بسیار بوده است … قبل از خروجِ افغان بر غزنی و دیگر اقطاع جنوبی، هزاره نیز سوای تاجیک قابض بودند. که اوشان را افغان تدریجاً طرفِ هزارستان کشیدند.»(شیرمحمد خان ابراهیم زی، تواریخ خورشید جهان، ص ۳۱۴، چاپ لاهور، ۱۳۱۱ ه. ق).
حسین نایل می نویسد: «ملیت هزاره یکی از قدیمترین و بومی ترین مردم این سرزمین می باشند. و همین مرز و بوم پیدایش گاه و پرورشگاه آنان بوده است. و به صورت قطع در روند حیات چند هزار سالة خود، نقطه های عطف و لحظه های بزرگی داشته اند. که بنابر عللی نا شناخته و بی انعکاس مانده است.»(حسین نائل، سایه روشنها…، ص۲۷) (انتساب دو نام «هزاره» و «هزارجات» به عساکر چنگیزخان نیز یک استنباط کاملا غیر واقعی و غیر محققانه است. زیرا به استناد مدارک، کلمة هزاره … پیش از ظهور چنگیز موجود بوده.» (حسین نائل، ساختار طبیعی هزارجات، ص۴۴) از اوایل صده هفت هجری کلمه هزاره جسته جسته مورد اطلاق (قرار گرفته) و پذیرش پیدا می کند و این مسلما قبل از حمله چنگیزخان به این سرزمین است.(حسین نائل، سایه روشنها…، ص۴۳).
دکتر ساکایی می نوسید: “پس معلوم است که کشور اَرِزه در شرق، سُوه در غرب، دو کشور فرددفش و ویددفش در جنوب و دو کشور وروبرشن و ورو جرشن در شمال و خونیرث در میانه این کشورها موقعیت داشت. به گمان من که کشور آرزهی و اوستا و ارزه در بندهش همان کشور ازره است که امروزه در گویش مردم این سرزمین وجود دارد و تنها جای”ز” و “ر” عوض شده که در علم زبان شناسی یک پدیده طبیعی است.” با توجه به این نظریه هزاره ها مردمان بومی هزارستان بزرگ است که از گذشته های دور در این دیار بوده و بدون شک وارث بیشتر فرهنگ های بومی، باستانی و تمدنی فلات فرهنگی ایران باستان است.
در پایان
در پایان باید گفت بر اساس شواهد تاریخی موثق هزارهها یکی از قدیمیترین اقوام ساکن در منطقه و افغانستان کنونی هستند. آمیزهای از تبارها و گروههای قومی مختلف اند و سرانجام ساختار قبیلهای و زبانی آن ها تا حد زیادی از همه مردمان دیرینه ای این مردم و دیار متاثر بوده و خود قوم و فرهنگ جدیدی را بنا نهاده اند. بنابراین هزاره ها از بومیان افغانستان اند و مانند دیگر هم دیارانش سال های بسی دور را در این خاک زیسته و از کیان و زبان و فرهنگ این زمین دفاع کرده و در حفظ آن استوار بوده اند و بر این دیار حاکم بوده و حکومت رانده اند.
شه غرچکان بود برسان شیر
کجا ژنده پیل بود، آوریدی به زیر.
(فردوسی)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع مآخذ:
۱٫ اخلاقی، محمد اسحاق “هزاره ها در جریان تاریخ” جلد اول-دوم،انتشارات: شرایع،قم،۱۳۸۰
۲٫ پولادی ،حسن”تاریخ هزاره ها” عرفان،تهران،۱۳۸۱
۳٫ خاوری، محمد تقی”مردم هزاره و خراسان بزرگ” عرفان،تهران،۱۳۸۵
۴٫ دولت آبادی، بصیر احمد”هزاره ها از قتل عام تا احیای هویت”عرفان،تهران، ۱۳۸۰
۵٫ غبار، میر غلام محمد “افغانستان در مسیر تاریخ”جلد اول، نهضت،قم،۱۳۷۵
۶٫ فرهنگ، میر محمد صدیق” افغانستان در پنج قرن اخیر” جلد اول،اسماعیلیان،قم،۱۳۷۱
۷٫ لعلی، علیداد”سیری در هزاره جات”احسانی،قم،۱۳۷۲
۸٫ موسوی، سید عسکر”هزاره های افغانستان”مترجم؛اسدالله شفایی،اشک یاس،قم،۱۳۸۷
۹٫ موسیوگورا و مادام گوراو پرفسورهاکن”آثار عتیقه بامیان در هزارستان”مترجم؛احمد علی خان،اسماعیلیان،قم،۱۳۸۱
۱۰٫ حسین نائل، سایه روشنی از جامعة هزاره، ص۲۹.
۱۱٫ تیمور خانف، تاریخ ملی هزاره ص۱۹
۱۲٫ تاریخ ملی هزاره ص۲۱
۱۳٫ نائیل، سایه روشنها، ص۲۹ به نقل از مجلة افغانستان ژورنال (۱۹۷۵م) چاپ استرالیا.
۱۴٫ جامع التواریخ رشیدالدین، ج ۱، ص ۳۹۹
۱۵ ابوالفضل دکنی وزیراکبرشاه تیموری هند، ونویسندة تاریخ اکبری در قرن دهم هجری می باشد. (ر.ک. نویسندگان. اکبرشاه)
۱۶٫ موسیو فوشه، تمدن ایرانی، صص ۴۳۹ و ۴۴۰، چاپ ۱۳۶۶، تهران .
۱۷٫ دکتر عبدالحی حبیبی، جغرافیای تاریخی افغانستان ص ۱۱۳ (چ۱۳۷۸پیشاور)
۱۸٫ جغرافیای تاریخی افغانستان، پوهاند عبدالحی حبیبی، ص ۱۱۴، چاپ دوم ۱۳۷۸ش، پیشاور، مرکز نشراتی میوند
۱۹٫ عبدالحی حبیبی، جغرافیای تاریخی افغانستان، صص ۱۱۳ تا ۱۱۶ .
۲۰٫ عبدالحی حبیبی، جغرافیای تاریخی افغانستان، صص ۱۱۳ تا ۱۱۶
۲۱٫ آثار عتیقه بامیان نوشته موسیو کودار و موسیو هاکن. ترجمه احمد علی خان مقدمه مترجم ص۲۰ -۲۵ -۲۶-۲۷- ۲۹-۳۰
۲۲٫ پروفسور هاکن و کودار، آثار عتیقه بامیان، ترجمه کهزاد، ص۱۶۶
۲۳٫ شیرمحمد خان ابراهیم زی، تواریخ خورشید جهان، ص ۳۱۴، چاپ لاهور، ۱۳۱۱ ه. ق
۲۴٫ حسین نائل، سایه روشنها…، ص۲۷
۲۵٫ حسین نائل، ساختار طبیعی هزارجات، ص۴۴
۲۶٫ حسین نائل، سایه روشنها…، ص۴۳
۲۷٫ تقی خاوری، مردم هزاره و خراسان بزرگ، ص ۸
۲۸٫ تقی خاوری، مردم هزاره و خراسان بزرگ، ص ۴۲
۲۹٫ حسین نائل، ساختار طبیعی هزارجات، ص۴۵
۳۰٫ تاریخ ملی هزاره ص۲۲