خدا نگهدار دیار نازنینم
خدا نگهدار دیار نازنینم
یاد برخی کسان
(ما همه مدیون توایم سردارقلم بدست هزاره و این دیار کم قلم) !
یک: مرد روشنی چشم ما بود، از خانه روشنان دیارما، زنده یاد حسین شفایی را می گویم. مرد دیری نیست که ما را ترک کرده است. رفتن او تلخ بود و به همان مقدار نخستین دیدارش شیرین. در سال هشتاد خورشیدی با دوستانم در قزوین ایران به فکر برپایی همایش و نمایشگاهی محصولات فرهنگی از افغانستان افتادیم.( نمایشگاه و همایش شانه های برفی پامیر) در آن روزگار سرم به دنیا و عقبا فرو نمی آمد. چند تابلوی نقاشی کشیدم و مقداری عکس، تصویر و کتاب گرد آوردیم، اما کافی نبود، کسی گفت: در قم به سراغ استاد شفایی شو که بس نیکو مردی است. به قم شدم، در دفتر حزب وحدت اسلامی افغانستان رفتم، استاد که از پیش هماهنگی شده بود من را به گرمی پذیرفت و درآغوش گرفت. کمی که از نمایشگاه و همایش صحبت کردم به خنده گفت: سری پرغوغای داری پسر، برو فال حافظ بگیر و با سیاه چشمان شاد زی، این کارها آدم را پیر و فرسوده می کند. گفتم استاد همین از ما بر آید. با من از نشریه ی حزب وحدت گفت که تنها نشریه نیکوی آن روزها بود. از تلخی ها و گرفتاری های که به خاطر فرهنگ نوشتاری این مردم کشیده است. از کتاب هایش گفت و از مراحل چاب آن که سخت و جان کن بوده است. آن روز استاد از همه چیز گفت و بسیار هم از دل کودکانه ی ما شنید. در پایان هرچه در توان داشت به ما کمک کرد.