نگفتی این حفیظ تنها میمانه!
نگفتی این حفیظ تنها میمانه!
دمبوره ساز غریبی هزاره هاست و دوبیتی غریبانه سرایی این مردم که از درون تاریخ پر از درد و اندوه آن ها شنیده می شود.
مدتی است دور از یار و دیارم و در غربت ناگزیر دوبیتی می سرایم. با دوبیتی گفت وگو می کنم. با استفاده از عنایت دنیای رسانه های کوچک مدرن، دوبیتی های اندوه وارم را به دوستان جهانی ام می رسانم. دوستانم نیز می بینند و می شنوند. این دوبیتی ها شاید مذاق هنری دوستانم را بپاید و بر آنان خوش آید. از آن رو که این دوبیتی ها برخی فارسی و برخی دیگر محلی هزارگی اند، فیل بسیاری از دوستان را راهی هندوستان خواهد کرد.
از آنجایی که درکمال گمنامی و افتادگی افتاده ام و حتی توان فریاد کشیدنم نیست تا در برابر کج خلقی ها و نابرابری های زمانه و ایل و تبار خویش فریاد بکشم و طغیان کنم، به ناچار اندوه ها و گرفتاری های خویش را در قالب دوبیتی ریخته ام و در آستانۀ دنیای ناشاد و غم انگیز خود رها کرده ام، تا درد دلی کرده باشم، و مردمم پس از من از درون اشک های دوبیتی شده ام، تاریخ، گذشته ای مردمی، آرزوها و آرمان های نسل تبه شده ام را بخوانند، و لحظه ای با من همذات پنداری نمایند که چنین بادا!
***
سراپا قصه ی عشقم به بازار
سراپا نه، همه عشقم به بسیار
تمام خانه های شهر تهران
نمیشه خانه ی سنگی دلدار
***
غریبی، های غریبی، های غریبی
تو بشقابی، تو چاقویی، تو سیبی
برای این تن تنهایی بی کس
بجز از خستگی داری نصیبی؟!
***
گرفتارم به کولاک زمستان
زمین سرد، آسمان، من، دشت عریان
خدایان زمین در بسته بر من
من و سربازو سیم و مرز ایران!
***
توبالایی، تو آنجایی، به افلاک!
من اینجایم، اسیری مشت از خاک
بگو! راستش بگو! لوطی خداجان!
چرا دادی مرا روح دوصد چاک!
***
غریبم بی سروسامانم ای دوست
نه در تهران نه در کاشانم ای دوست
از آن روزی که«س»از من جدا شد
میان شهر سرگردانم ای دوست
***
بیا دست از سرم بردار ای غم
مکن ای غم سرم بردار ای غم
غم «س»از سرم بیرون نمیشه
بیا غم از سرم بردار ای غم!
***
چرا من با غم غربت اجینم
چرا عمراست اشکی برجبینم
خدایا از چه«س»از من جداشد!
چرا من آن خراب آخرینم!
***
شبیه برگ تلخ کوکنارم
مثال دشت های پر غبارم
نه از (س) نم خبر دارم نه از سر
برای «س» سری در انتظارم
***
خدایا از چه کس پرسم نشانش
ز ابروی کچ مثل کمانش
ز بارانی که می بارد ز مویش
ز رنگ شادی در رنگین کمانش
***
چه سازم با غم و درد زمانه
سویدن، دانمارک اند بی نشانه!
عزیزی در سفر دارم درآنجا
از این رو (س) سویدن شد بهانه!
***
فراموشم، نمی جوشم، خموشم
ز اشکم جامه می پوشم خموشم
(س) نم آن سوی اقیانوس رفته
شراب بلخ می نوشم خموشم!
***
ز دوری اش زمانی گریه کردم
ولی امشب نهانی گریه کردم
من ای دل! درمیان پیرن اشک
برنگ ارغوانی گریه کردم!
***
خدایا! خیلی نامردی کجایی!
خوشی از اینکه افگندی جدایی!
نگفتی این حفیظ تنها میمانه!
بگوشت می رسد امشب صدایی؟!
***
سفرموره سفرموره دیده مه
ازی کوه و کمر موره دیده
گوسپون اله گگ نذری سفرشی
سفرشی بی خطر، موره دیده مه!
***
ازی آغیل خاو و رویای مه موره
ازی قریه همه دنیای مه موره
دلمه دریای خونه چیم مه چیشمه
ازی چشمه کلان دریای مه موره!
***
مثل دریای طوفانیه دل مه
مثل گوسپون قربانیه دل مه
گل و بلبل و فصل بار مه تیرشد
آوور باریشه، خزانیه دل مه!
***
آوور مه چومه، زمستان مه پیشه
کوه و صحرا و دشتستان مه پیشه
چراغ خانه مه سفر راییه
روزای سخت پریشان مه پیشه!
***
پریشانوم پریشانوم سخی جان
مثال شار ویرانوم سخی جان
آتش ده دل مه واره شوله وروم
آووروم، چنگوم، طوفانوم سخی جان!
***
ده ای روزا گرفته یه صدای مه
نامالومه اول و انتهای مه
پس نماز دعا کدوم که شاید...
قبول نکرد امو نامرد خدای مه!
***
نمیرسه ده خدا امشو صدای مه
ندره هیچ کس ده ای روزا هوای مه
دست مه کوتا، پای مه کوتا، چه سازوم
ده دورایی تمام شد ماجرای مه!
***
از نحو دل ضمیر مای مه موره
از قصه عاشقی لیلای مه موره
قصیده و غزل، شعر و دوبیتی
از شعرنیمایی، نیمای مه موره!
***
همیشه درده، درمانه، دوایه
برای درد بی درمان شفایه
برای دیگرو لطفه، عطایه
به مو که می رسه قهر خدایه!
***
برای زرگرو بازار زره
برای شاعران فنه، هنره
شکره، گل قمره، پرگهره
در موکه می رسه چیمای شی تره!
***
موگیه:که آیه های رازه آلی
بخشی عاشق پر پروازه آلی
کمالات خدا کل شی ده او جم
از همه سره، دختر بازه آلی!
***
ده بین دخترو سرداره ماه گل
چراغ گیز ده شاو تاره ماه گل
بهاره، گل بیاره، گل بپاشه
ده چیم دشمنای خو خاره ماه گل!
***
تن تن، ته تن، ته تن، ته ته، تن تن
ته تن، تنه. صبح سپید شام سیه
عاشق منه. درغربت همیشه ی این خوابگاه درد.
بی آب و خاک، بی سرو سامان، وطن، تنه!