هرجا بوری ملا عمر کوره

 

می گفتند که پس از هفتاد و اند سال سلطۀ بیرحمانۀ شوروی سابق بر آسیای میانه وقتی دو طرف رود ارس در آذربایجان شوروی و آذربایجان ایران به هم رسیدند، با تعجب دریافتند که دعوت نامه های خانوادگی که برای عروسی شان پست شده بودند پس از هفتاد سال تازه به دست آن ها می رسند!

برخی از باشندگان دوطرف دشت قره باغ سال هاست به خاطر راهزن های طالب و مردان سیه اندیش القاعده و سیه چرده های پاکستانی نتوانیسته اند به هم برسند. در کابل کارمند دولتی از جاغوری را دیدم که در حسرت رفتن به جاغوری بود و پس از پنج سال تلاش نتوانیسته بود به جاغوری برود.

من این مسیر را چند و چندین بار رفته ام و می دانم وحشت دیرینه در آنجا چه بیداد خانه ای دارد. سفر تلخ است و ناگزیر و مردم سر به دامن در حال عبور و مرورند. ایکاش می شد روزی از آنجا بدون ترس گذشت. و ایکاش و ای کاش های دیگر!

این دوبیتی ها را برای عزیز سفر کرده ام سرودم که در سنگماشه توانایی دیدن اندام تکه تکه اش را نداشتم و دولت مردان ناتوان جاغوری هم توان نشان دادن آن را به مردم و خانواده اش نداشتند.

چقدر دلم برای شهید ابوذر غزنوی و شهید میثم قره باغی و خیلی های دیگر تنگ شده است. کاش بودند و ما این روز را نداشتیم و خوب است که نیستند تا شاهد ناتوانی و بدمرگی ما باشند.

چقدر دلم برای چل دزدان منطقه تنگ شده است. کاش عیاران و جوان مردان دیارم در منطقه بودند و گونی(خریطه) پر از گوش سایه های مرگ را برای مادر داغدیده و عزیز سفر کرده ام می آوردند.

کاش و ای کاش های دیگر.

 بگذریم که این قصه سر دراز دارد...!

 

دشت قره باغ

(به یاد قربانیان دشت قره باغ)

 

از غزنی تا به پیدگه لاشه خوره

دشت قرباغ دهان باز گوره

از دشت ناور ام رفته نموشه

هرجا بوری ملا عمر کوره

***

از جاغوری نمی یایه صدای شی

ده گوش مه نمه یه امشو دعای شی

دیروز موگوفت که ده غزنی ریی یه

تا دشت قره باغ بود رد پای شی

***

آسمان جاغوری شد رنگ شی پکه

آوور شی خون موباره چکه چکه

آتی لالی بوری سون سنگماشه

چاگر آغیل ره ورده تکه تکه

***

ازی پاس جاغوری در مو قفسه

رایی قرباغ شی پر از خرمگسه

مخته نکو دست خو ده دست مه بیدی

علی بوگی که ای آخیر نفسه

***

ریزه کته الیگو بور شی نی مو

لشکر ازرگی ره جور کنی مو

از جاغوری بوری سون دشت قرباغ

ملا عمر ره زنده گور کنی مو

***

تلخ نامه های شبانه

 

تو غزنینی، بدخشانی، هراتی

برایم چشمه ای، رودی، قناتی

به شیراز غزل های غریبم

شکوه حافظی، شاخ نباتی

***

بدونت خانه بر دوشم کجایی

تنور سرد و خاموشم کجایی

همه سالم محرم گشته بی تو

سیه پوشم، سیه پوشم، کجایی

***

کویرو کوه و صحرا را دویدم

تمام موج دریا را دویدم

برای دیدن موی سیاهت

 ز یوسف تا زلیخا را دویدم

***

پناهم ده میان بازوانت

به آغوش عزیز و مهربانت

به مهمانی بخوان این ساده دل را

به طعم تازه از دور لبانت

***

نمی پرسی ز روز و روزگارم

سر وامانده ام چیزی ندارم

چراغ روشنی ده خانه ام را

غریبم، بی کسم، دور از دیارم

***

برایم روزهای سرد مانده

خیابان در خیابان درد مانده

ازین نامردمی های کج اندیش

دو سه یاریگر نامرد مانده

***

دلم باریک تر از تار مویت

نگاهم مانده از هر سو به سویت

کشیدم ماه رویت را بدیوار

که تا باشم همیشه روبرویت

***

چرا از من خم ابرو گرفتی

برای کشتنم جارو گرفتی

برای دیدنت پیکان خریدم

خیابان در خیابان رو گرفتی

***

زمین داند که تنها بوده این دل

سوار موج دریا بوده این دل

افق پیدا و دریا در تلاطم

سوار رو به فردا بوده این دل

***

عزیزم از برای ما دعا کن

کبوترهای مهرت را رها کن

پس از درس و دعا و شکر ایزد

نگاهی از سر شفقت به ما کن

***

رباعی های هذیان گونه

 

این خانه که انداخته ام جور نشد

این تازه تنو که انداخته ام تور نشد

در قول سیاخاک، زمین شخم زدم

خوراک زمستانی ما بور نشد!

***

آفات و بلیات فلک دور نشد

این کهنه دعای پیر منظور نشد

بیچاره پدر نشست و گندم کارید

از آرد شخل کندوی ما پور نشد!

***

این خاک بجز تلخی یک خواب نداشت

جز مزۀ تند و تلخ تلخاب نداشت

بیهوده براین سراب دل خوش کردیم

این دشت نه از ابد، که از ازل آب نداشت!

***

یک روز یکی آمد و دستش پرقند

با خنده یی از جنس بخارا و سمرقند

گفتند متاع است به جان می ارزد

القصه شکایت نشود بیخ مرا کند!

***

این کهنه دیارپیر نامش وطن است

گفتند برای مردمش جان و تن است

برما که تمام عمر عالم گردیم

یک تکه لباس کهنۀ پیرزن است

*