خوناب تلخ خاطره های ارزگان

 

(کوچی ها دوباره برگشته اند و بر تپه های زیبای دی میرداد سیاه چادر زده اند، دولت در پی امتیاز طلبی است و کوچی ها خرامان امتیاز طلب و هزاره ها رو به جامعه مدنی دارند. خارجی ها به تماشا نشسته اند که این نمایشنامۀ تلخ و تراژیک به پایان برسد تا بگویند چقدر خوب نمایشنامه ای بود این. و اما ما و من و شما نیازمند یک فریاد و یک جیغیم همراه با یک حرکت سریع که پایان این نمایشنامه را دیگرگونه فرجام بخشد. فریادی که هندوکش را تکان بدهد و کوه سلیمان را بلرزاند. جیغی که هیرمند را به حرکت وادارد و سیلاب آن به این نمایشنامۀ تلخ پایان بخشد. فریادی که به تمام مخته ها، نوحه ها و روضه ها پایان دهد و دیگر کسی توان نیابد برای ما نمایشنامه بنویسد).

1

کنارجلگه سایه خانه

در خیال خواب سحرگاهی

زمزمه ام می کنند که کوچی ها برگشته اند

و من با رقص خوشه های گندم

در خلوت شاهراه ابریشم

در میان زوزه های وحشی گرگ های جنوب

و صدای پارس سگ های کوچی

صدای نفیر گلوله

و مردانی که مدام تکرار می کردند(ثوکه یی)

آبستن رویای سحری بودم

 درحالیکه دوزخی از گله های شتر قریه را در خود فرو می برد

2

بیشه زار ها به آرامی می گریست

و دختران گندمزار

همراه با مویه های نسیم

خبر از طوفان می دادند

مردان دریده چشم

پیراهن یوسف در دست

همراه با گرگ های خاگستری جنوب

با دندان های مسموم

و دهان واکردۀ اژده های هفت سر

با سوغاتی از آتش و باروت

در فصل شیرخوارگی گندمزار

در فصل شکوفایی گل بیری

تنوره های آتش شان را روشن می کردند

تا گرد باد هرزۀ (دغه ثی)

همراه با سپاه سیاهی و تباهی

باردگر خوناب تلخ خاطره های ارزگان را

در قریه ها مان ورق بزنند

می گفتند و به تمسخر می گفتند

سفره ها تان پر کرم

شانه ها تان خم

در ضجه های یک پایان تلخ

نماز وحشت بگذارید

که سرانجام گردنه های صعب العبور این وطن

با قافله سالار کور ممکن است

قافله سالاری کوری که مدام به باغچه می تازد

و از موهای دخترکان نابالغ آتش به پا می کند

تا رقص مرده بچرخاند

و با فتوای امیرالامرایی

(انگشت در سوراخی کنند و رافضی بجویند)

و همگام با خفاش های خورشید ندیده

و کلاغ های پیر

پرواز مان را دستبند بزنند

و جلگه های جاری مان را دور سر شان بچرخانند و در آتش اندازند

و ریش بجنبانند که اینک منم امیرکرور که قصیدۀ مرگ می سراید

3

از خواب می پرم

فریاد می کشم

آنگونه سخت

آنگونه فریاد که هندوکش و بابا تکان می خورند

 و کوه سلیمان بر خود می لرزد

و هیرمند به حرکت می افتد

و گلبوته های ارزگان نیزه در دست به نماز می ایستند

4

پنجره را باز می کنم

تپه های دی میرداد

خالی از خیمه ها و سیاه چادرند.