پسرنوح با بدان بنشست…! (سخنی چند با سادات هزاره)
جابه جایی قدرت و تکانه های گروه مرجع دینی و مذهبی را نمی پسندند و آن را به نقد می گیرند. اما برخی از سادات چنین نقدی را بر نمی تابند و با ابزارهای دینی و مذهبی به پاسخ نقدها بر می آیند و چنین است که گفتمان درون قومی هزاره ها به چالش کشیده می شود و بحران هویت در جامعه سادات هزاره رونما می شود. لذا در چنین رویکردی یک پرسش نادرست همواره می تواند پاسخ های نادرست تری را به همراه داشته باشد و یک پیش فرض نادرست، بی شک ما را به نتایجی بازهم نادرست تر می رساند.
جامعه هزاره در حال گذار است. در حال عبور از سنت به مدرنیته. در این جامعه افراد از یک طرف با سنت و از طرف دیگر با مقتضیات زندگی مدرن دست پنجه نرم می کنند و تضاد بین نقش های سنتی و مدرن افراد در جامعه و خانواده، دین، مذهب و آیین های قومی تنش و فشار زیادی را بر آن ها وارد می کند. در نتیجه دچار احساس بلا تکلیفی در انتخاب هویت گذشته و تعیین نقش ها، وظایف و بازی جدید خود می شوند. لذا انسان هزاره در جامعه ای در حال گذار تحت تاثیر شرایط پیش آمده، جهان و منطقه قرار می گیرد. در این جامعه جدید (در حال گذار) که فضای روانی انسان هزاره با نسل پیشین (والدین، مردم، جامعه سنتی، سادات) متفاوت شده است، می آموزد که هر انسانی ممکن الخطاست. بنابراین دینداران، روحانیون، تمام مراجع دینی و مذهبی و به طبع سادات نیز عاری از اشتباه نیستند. نتیجه این طرز تفکر جدید به شکل نقد رفتار، گفتار و باورهای دینی و مذهبی رخ می نماید. و این امر دقیقا مخالف آموزه های نسل های پیشین است که دینداران را به اطاعت محض از گروه مرجع دینی و سادات فرا می خواندند. بنابر این در چنین فضایی می توان جامعه هزاره را به دو دسته تقسیم کرد. نخست انسان های تحصیل کرده و جویای دانش که سعی می کنند در کنار ساختن جامعه ای مدرن هویت ملی و قومی خود را نیز حفظ کنند و اکثریتی سنتی که به گذشته خود چسبیده اند. این تفاوت در شهرهای بزرگ و در بین تحصیل کردگان هزاره به خوبی خود را نشان می دهد. در چنین باوری از دین و مذهب یکی از ملزومات جامعه نوین هزاره، بدانگونه که زاگالو گفته، جدایی دین از سیاست و آزادی های فردی و اجتماعی هستند که نشانه های از چنین رویکرد را در جامعه امروز هزاره می بینیم که جنگ هفتاد و دو ملت هزاره و سید از نمونه های ساده شدۀ آن است. سیدها به گذشته چسبیده اند و هزاره ها سعادت و خوشبختی اجتماعی شان را در گذار از سنت به مدرنیته می دانند. بنابراین جامعهای در حال گذار هزاره، بسیار پویا و متحرک است. بسیاری از این تحرکات گوناگون اجتماعی، جامعه را در روند گذار به پیش میبرند، اما هستند تحرکاتی که یا به عنوان پاسداری از هنجارهای سنتی و یا همچون انحرافی از هنجارهای جامعهی متجدد در روند گذار اخلال ایجاد میکنند. هزاره ها در این گذار، جلوگیری عمدی برخی سادات را از آگاهی و تحول اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و جابه جایی قدرت و تکانه های گروه مرجع دینی و مذهبی را نمی پسندند و آن را به نقد می گیرند. اما برخی از سادات چنین نقدی را بر نمی تابند و با ابزارهای دینی و مذهبی به پاسخ نقدها بر می آیند و چنین است که گفتمان درون قومی هزاره ها به چالش کشیده می شود و بحران هویت در جامعه سادات هزاره رونما می شود. لذا در چنین رویکردی یک پرسش نادرست همواره می تواند پاسخ های نادرست تری را به همراه داشته باشد و یک پیش فرض نادرست، بی شک ما را به نتایجی بازهم نادرست تر می رساند. از طرف دیگر نمی توان به جامعه هزاره به صورت تمامیت هایی یک دست و یک پارچه و خالص از لحاظ فرهنگی و اجتماعی نگاه کرد. و این در حالی است که همگی این مقولات صرفا برگرفته از یک الگوی شناختی مبتنی بر قالب مشخصی از توزیع قدرت در جامعۀ هزاره است که می توانسته است امروز به شکل دیگری وجود داشته باشد و می تواند در آینده شکل دیگری به خود بگیرد. سادات هزاره باید بداند که جامعۀ انسانی هزاره، به مراتب پیچیده تر از آن هستند که بتوان آن ها را به نوعی یکپارچگی فرهنگی بر اساس الگویی تصنعی به عنوان «جامعۀ دینی و مذهبی که سادات را گرامی بدارند» تقلیل داد. باید توجه داشت که این برساخته ها اولا تا اندازه زیادی خیالی و ذهنی هستند و ثانیا(که این نکته اساسی مهم است) چنین جایگاهی در جامعه نوین جهانی که هزاره ها بخش از آن است قابل تداوم نیست. زیرا انسان امروز هزاره به شیوه فیلسوفان سنت را در عدم اندیشه و جزم اندیشی و مدرنیته را در عدم قطعیت در اندیشه و نسبی اندیشی می بینند. از این رو انسان هزاره با توجه به آنچه گفته شد ناچار به پرسش(یا پرسش های) است که برخی از سادات هزاره آن را کفر آمیز می دانند. زیرا سادات هزاره صرفا از یک زاویه دید به موضوع می نگرند و در پی آن هستند که با در نظر گرفتن و تعیین گروهی از مولفه های تقلیل دهنده که به مثابه(نشانه های معنادار) تعریف می شوند درباره حرکت موجودیتی زنده به عنوان جامعه و مردم هزاره بیاندیشند و به راه حل هایی ساده ای برسند. مولفه های که مطمئن و قابل اتکا برای ابراز یک تحلیل اجتماعی و جابه جای قدرت، سیاست، فرهنگ دینی و مذهبی در جامعه هزاره نیست. فرض به اینکه هزاره ها در جوامع سنتی حضور و قدرت دینی و مذهبی کم رنگی داشته اند و این فن از آن سادات بوده اما انسان هزاره در جامعه مدرن حضور و قدرت پر رنگ به صورتی کاملا متقابل و در تضادی با گذشته دارند. چون انسان نوین هزاره می داند که این فرض پدرسالارانه ای دینی و مذهبی درگذشته در واقع ایجاد موقعیت هایی کاملا قابل کنترل در چارچوب پدرسالاری دینی و مذهبی داشته است که سبب می شد انسان هزاره این گفتمان را درونی کرده و نه تنها به تداوم جامعه پدر سالار دینی و مذهبی کمک کند و نقش خود را در حوزه های دینی و کارکردهای مذهبی به همان صورت پیشین ادامه دهد، بلکه خود بر این سلطه ای دینی و مذهبی و سیادت سادات هزاره همت می گماشتند. اما انسان امروز هزاره چنین نقشی را نمی پذیرند و بر آن می تازند و آن را به نقد می گیرند. لذاست که پدرسالاران دینی و مذهبی و به طبع برخی از سادات با ابزارهای کهن به مصاف می آیند و نفرین های دینی و مذهبی اش را بر دیگراندیشان هزاره می فرستند. و به ناگزیر دیگراندیشان هزاره را به واکنش وا می دارد. چون انسان هزاره این نبرد بیهوده را در راستای تداوم یافتن سنت و نرسیدن به باغ مدرنیته می دانند. همزمان با این تصور به صورتی کاملا واقعی از طریق تبعیت از رفتارهای دنباله روانه و سودجویانه باور دارد که این نبرد در حقیقت کل سلطه پدرسالاری دینی و مذهبی و سیادت گذشتۀ سادات را بازتولید می کند. زیرا دیگراندیشان هزاره می دانند که در این صورت جامعۀ نوین هزاره نه تنها صرفا در ساختارهای کلان خود، بلکه بیشتر در اجزاء کوچک خود بازتولید می شود و این تولید و بازتولید سلطه پدرسالاری دینی و مذهبی و سیادت گذشتۀ سادات در ذهن آن ها، در کالبد آنان، در روزگذری، در گذر روزگار، روزمرگی و در ساده ترین رفتارهای انسان هزاره خود را بازتولید می کند و نشان می دهد که دیگر باید خواب گذار به یک جامعۀ نوین را در رویاهای بلند تابستان سنت و سیادت سادات دید. لذا دیگراندیشان هزاره می دانند که سادات هزاره از این بازتولید سیادت به مثابه مواد خام و منفعلی برای ساختن برساخته های ذهنی(و اغلب بسیار قدیمی و تکراری و ناتوانی در اندیشه نقادانه) استفاده می کنند که به نظر آنان نگران کننده می رسد. از این رو تنش ها کاهش نمی یابد که افزایش می یابد. به هر روی انسان هزاره در این کشاکش و تغییرات اجتماعی امروزی نمی تواند از داشتن نگرشی واقع گرایانه و امید بخش نسبت به آینده باز ماند. زیرا شیوه های زندگی و نهادهای اجتماعی امروزی هزاره ها حتی با شیوه های زندگی و نهادهای اجتماعی گذشته ای نه چندان دور آنان تفاوت اساسی دارند، لذا توقع نمی رود مانند گذشته با سادات رفتار کنند و در حال خمیدگی دست آنان را ببوسند. زیرا تغییراتی چون: سنتزدایی در خصوص نقشهای دینی و مذهبی هزاره ها، تغییر در ساختار و منافع درون قومی آنان بر خلاف جامعه سنتی بسیار حساس و پیچیده شده است، این تغییرات در روابط قدرت، سیاست، فرهنگ و باورها و ارزش های دینی و مذهبی انسان هزاره را از حالت انفعالی به نیروهای فعال در صحنه اجتماعی تبدیل کرده است. لذا انسان سادات، دیگر همان نایب و نواده ای مرسوم پیامبر اسلام در جامعه نوین هزاره محسوب نمیشوند و دیگر قادر نیستند همان نظارت تنگاتنگ و سختگیرانهای را که دست کم در گذشته بر رفتار دینی و مذهبی مردم هزاره اعمال میکردهاند، ادامه دهند. افت بیچون و چرای اقتدار مذهبی و دینی سادات تا حد زیادی نتیجه اجتنابناپذیر تحولات اجتماعی و فنی گوناگونی در جهان و جامعه هزاره است که در مجموع نقش سادات را به عنوان فرزندان پیامبر اسلام متزلزل ساخته و یا از میان برداشته است. چون گسترش جهانبینی مردم سالارانه و گذار از جامعه سنتی در جامعه هزاره که بر حقوق فردی تأکید دارند، اقتدار سنتی سادات را تقلیل دادهاند. لذا در نتیجه این فرآیند جامعه هزاره نیز مانند دیگر بخشهای حیات اجتماعی دستخوش تغییرات عدیدهای شده است. این تغییرات شامل: تغییر در ابعادساختاری، کارکردی، روابط بیرونی و بین نهادی جامعه هزاره می شود.
زمستان سیادت طلبی
با رونما شدن مدرنیته در جامعۀ هزاره سیادت طلبی از نوع دینی و مذهبی و به طبع سیادت طلبی سادات روزگار سپری شدن و کهولت سیادتی را می طلبد. این دیگرگونی خبر از شروع یک صورت بندی اجتماعی ـ فرهنگی با نام دوره «پُست مدرن» هزارگی را می دهد. چرا که نو شدن و جابه جایی قدرت و اقتدار سیادتی، خصلت ذاتی مُدرنیته در جامعه هزارگی است. در این دوره سیادت خواهان با چالش (پرسش، تردید و انکار) روبه رو می شوند و این تغیرات مردم هزاره را به پرسشگری، تردید و انکار فرا می خواند. در نتیجه وجه مشترک این جابه جایی ها، واکنش به ارزش های گذشته و به نقد کشیدن آن و آرمان های آن است. زیرا ویژگی اصلی این جامعه، تحوّل دائمی و پویایی است. بنابراین این دگرگونی بیانگر تازگی و نو بودنِ زمانِ حال به عنوان گسست و انقطاع نسبی از ارزش ها باورهای سنتی دینی و مذهبی گذشته است. لذا انسان هزاره همواره خود را در ستیز و چالش با کهنگی، کهنه پرستی و عقب افتادگی می بیند و می داند. از این رو انسان هزاره از خرافات، موهومات، زودباوری ها و… تا حدّ زیادی فاصله گرفته است و با تأثیر گرفتن از عصر روشنگری، خِردگرایی روش های علمی را مبنای کار خود قرار داده است. از طرف دیگر برخی رفتار افتضاح آمیز برخی از اصحاب سیادت طلبی دینی و مذهبی، اعتبار نهادِ دین و مذهب را در میان مردم به شدّت تنزل داده و همین طور دینداران چنینی دیگر نمی توانند روح و ذهن انسان هزاره را با تأکید بر سیادت طلبی، پیوند با خاندان هاشمی، قریشی بودن و آخرت گرایی قانع سازند، لذا چنین انسانی در چنین جامعۀ نیاز به فرهنگ نو و دنیایی نو دارد که با بسیاری از خواست های سیادت طلبان تنه می زند. بر این گونه علم گرایی، الگو قرار دادن روش علوم تجربی در همه عرصه های زندگی، وصول به معرفت حقیقی در همه حوزه های معرفتی، تجربه حسّی، عقل گرایی، عقلانیت، ضرورت «معقول» بودن و «پذیرفتن عقل جمعیِ بشر» در همه حوزه های فکری و رفتاری، پیشرفت باوری، اعتقاد به پیشرفت مستمر و بی وقفه قافله هزارگی، تأکید بر آزادی خواهی مبتنی بر فردگرایی و حقوق فردی، قرارداد اجتماعی، حقوق طبیعی، آزادی، تسامح و تساهل، سرمایه داری و انسان گرایی، سنّت ستیزی، سنّت های قدیمی و پایداری های غیر معقول و غیر منطقی در بین هزاره و جامعۀ هزاره از دیگر محورهای اند که شعله های واکنش سیادت طلبان را افزون ساخته اند. البته این انسان نو هزاره یک انسان ولگردِ پرسه زن نیست، که بی هویت و پا در هوا از سنّت ها و گذشته، بریده و پناهگاهی نیافته باشد تا گرفتار زوال عقاید دینی و اخلاق و هنجار اجتماعی خود شود بلکه با پیوند به گذشتۀ خود و نقد آن رو به فردای بهتر دارد. انسانِ نو هزاره، نه از سنت ها کینه به دل دارد و نه تعصّب بر آن ها را صحیح می داند. دغدغه چنین انسانی، «حقیقت» و درست و عقلانی زندگی کردن است. لذا این انسان مخالف را دعوت به استدلال گرایی و خِردورزی و تفکر می کند.، از مسلّمات حیات نوین این انسان شوریدن علیه بسیاری از سنت های دیرین و در چالش با آباسالاری (تقلید صِرف از سنّت ها و عادت های آبا و اجدادی و سیادت طلبی از نوعی هاشمی و قریشی) و سلطه پدرسالاری دینی و مذهبی و سیادت گذشتۀ سادات است.
جابه جایی گروه های مرجع
اصطلاح «گروه مرجع» نخستین بار توسط “هیمن w.Hgman” مطرح گردید. وی در تعریف این اصطلاح میگوید:«از آنجا که موقعیت، یا منزلت اجتماعی فرد از طریق موقعیت نسبی با افراد دیگر تعریف و توصیف میشود، بنابراین تصور فرد از مقام و منزلت خود بستگی به گروه مخصوص از افراد دارد که وی خود را با آن مقایسه مینماید». برخی دیگر از نظریه پردازان، نقش اصلی گروه های مرجع را برای کارکرد «ارزیابی خود» مؤثر میدانند و معتقدند که گروه های مرجع، تنظیم کنندۀ یک سری از عواملی هستند که نتایج آن فرایندهای خود ارزیابی است که فرد از طریق آن ها ارزش های گروه های دیگر را در یک چارچوب مقایسهای میپذیرد. و به تعبیر عامتر می شود گفت که همه انسانها در همه مراحل زندگی چه در عرصه اجتماعی، فردی و معنوی نیاز به این مرجع و مبنای ارزیابی دارند. به عنوان مثال افراد دیندار به گروههای مرجع خودی بیشتر پایبند هستند؛ یعنی دینداری و تعلقات دینداری باعث میشود که به گروههای مرجعی که مورد اعتماد است بیشتر تمایل پیدا کند. لذا با توجه به مولفه های بالا چون جامعه هزاره ویژگیهای دوران گذار را دارد، در بخشهای مختلف دارای فراز و نشیبهایی است که در داشتن گروههای مرجع هم این فراز و نشیب دیده می شود. به طور نمونه در گذشته روحانیون در عرصه دینی و سیاسی خیلی برجسته بودند ولی امروزه در جامعۀ هزاره در عرصه دینی و سیاسی این برجستگی را کمتر دارند، اگر چند در عرصه دینی گروه مرجع هستند. و اما در جامعۀ نوین هزاره و در فضای جدید که تکثر اجتماعی پیش آمده و گروهها و ارتباطات متکثر هستند و حوزههای عمل و تفکر متکثر و متنوع است این امر در گروه مرجع، تنوع بیشتری پیدا کرده است، لذا در اثر این تکثر و تنوع جایگاه مرجعیت سادات به عنوان گروه مرجع در گذشته، اکنون متزلزل شده است. چون می دانیم که یکی از این گروه های مرجع در جامعه هزاره در گذشته سادات بودند، حالا سیدها می توانیست روحانی باشند یا غیر روحانی. روحانی سیدی که زمانی هم رهبر دینی این مردم بود و هم پناهگاه عاطفی آنان اما با بروز تغیرات اجتماعی و جا به جایی گروه های مرجع به طور طبیعی سادات دیگر آن جایگاه سابق را ندارند، زیرا روز نو شده و روزگار دیگر شده است و جامعه نیز به طبع عوض شده است، همانطوریکه کارکرد خانواده عوض شده، سیدها هم بخشی از کارکرد خود را به بخشهای دیگر جامعه واگذار کرده است. بنابراین: این تکثر و تنوع باعث شده است که سیدها دیگر نتوانند به طور کلی مرجعیت دینی و مذهبی و جایگاه سابق خود را داشته باشند و لذا نقش آنان کمرنگ شده است و دیگر نمی تواند نقش مرجعیت دینی و مذهبی هزاره ها را بازی کنند و هزاره ها نیز چنین مرجعیتی را پذیرا نیستند.
پایان سخن
تغییر قانون طبیعت است و بر آن اساس است که فردا با امروز متفاوت خواهد بود همان طور که امروز با دیروز فرق دارد. ساختار اجتماعی در معرض تغییرات بیوقفه است. گرچه افراد سعی در پایداری و ثبات آن داشته باشند که هرگر تحقق نمی یابد. از این رو در جامعۀ هزاره پیدایش و گسترش زمینه های مختلف اجتماعی اشکالی از روابط اجتماعی جدید و الگوهای فرهنگی جدید را به دنبال آورده است. به دیگر سخن اگر کمی به گذشته برگردیم به دنبال ظهور انقلاب در افغانستان مجموعه ای از تغییرات اجتماعی در جامعه هزاره به تدریج پدیدار شد، بسیاری از نگرش ها تغییرکرد، روابط اجتماعی اشکال متفاوتی به خود گرفت، روابط اقتصادی تغییر کرد و به طور کلی چارچوب های اجتماعی و فرهنگی جدید در جامعه پدیدار شد که خود پیامدهای فرهنگی جدیدی را به همراه داشت یعنی تغییراتی که بدون وقفه اتفاق می افتاد و مجموعه ای از ارزش های نوین را با خود به همراه می آورد، تغییرات اجتماعی که تغییرات فرهنگی را به دنبال داشت. بنابراین به طبع در جامعۀ هزاره نیز تحولات اقتصادی و اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، دینی و مذهبی صورت گرفت و ساختار اجتماعی آن را دگرگون کرد که یکی از این تحولات اجتماعی متزلزل شدن جایگاه اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و دینی و مذهبی سادات در جامعۀ هزاره است. لذا بر ماست و بر سادات ماست که با این نوع تغییرات اجتماعی و شرایط انفجاری جدید خود را تطبیق دهیم و در حسرت بازگشت به گذشته نباشیم.
سخنی چند با سادات گرامی
من بر حرف سابقم هستم و معتقدم که هزاره ها یک نژاد ترکیبی است و یک فرهنگ ترکیبی دارد. به طور نمونه در بافت نژادشناختی تاریخی هزاره ها سیدها، بیات ها، قزلباش ها و در عموم شیعیان افغانستان که در هزارستان زندگی می کنند، هزاره شمرده می شوند. از طرف دیگر به درستی می دانیم که هزاره تنها یک قوم نیست بلکه یک پوشه و یک فرهنگ هم است. از این رو ما یک هزاره داریم و یک هزارگی. در هزاره بودن می توانیم تمام هزاره ها به اضافۀ هزاره های سنی، اسماعیلی و ترک تباران را داشته باشیم و با هزارگی تمام بافت های درون قومی هزاره(چه شیعه چه سنی و چه اسماعیلی و سادات و دیگران) را که به این فرهنگ و زبان زیست دارند. لذا هرکس این فرهنگ را داشته باشند، هزاره اند و به طبع سیدها هم هزاره اند و در عالم واقع جز این نباشد. چرا ما از این ظرفیت ها استفاده نکنیم، به راستی کدام قوم در افغانستان چنین ظرفیت های نیکوی را دارند. از طرف دیگر می دانیم که یکی از شاخص های فرهنگی زبان گفت وگو یا گویش هزارگی است که گویشوران آن هزاره اند. پس سیدها هزاره اند و تا زمانی که فرهنگ هزارگی داشته باشند، هزاره محسوب می شوند. اما زمانی که دیگر شدند، دیگرند. هر هزاره ای هم زمانی که دیگر شود دیگر است. نگارنده در نشستی با مرحوم سید کاظمی و عالمی بلخی به آن دو بزرگوار گفتم شما زمانی غیر هزاره اید که گویشور هزارگی نباشید و خانواده های تان با فرهنگ، تاریخ و گویش هزارگی زندگی نکنند. از طرف دیگر تنش های چند دهه بین سید و هزاره برای سادات راه به جایی نبرده است. نه تاجیک ها آنان را پذیرا شده اند و نه پذیرا می شوند و نه پشتون ها و نه دیگر اقوام ساکن افغانستان. بیگانگان بیرونی هم تا ابد نمی توانند تامین کننده منافع کلان سادات هزاره باشند. همین طور سید بودن در جامعۀ پیچیدۀ افغانستان چندان هویت مهمی برای سادات هزاره هم نشده است. این را زمانی می توان فهمید که به سراغ سردمداران این تنش ها و هویت سازها رفت. سیدانوری در نشستی می گفت که راه جز باز گشت به دامن مردم نیست و گریزی از آن نیست. انوری وقتی از شهید مردم ما مزاری صحبت می کرد اشک در چشمانش حلقه می زد و می گفت که حالا می فهمم او چه می گفت و تعصب های عریان دیگران را بهتر از ما درک می کرد که هنوز بدان گونه ادامه دارد و هنوز هزاره بودن با تمام وابستگی های قومی اش که سید هم عضو از آن است جرم است. اکنون او در کنار مردم هزاره و شیعه استاده و تلاش ورزیده است با کمک کردن به مردم هزاره برادری خود را ثابت سازد. چنانچه در غایلۀ نمایندگان ولایت غزنی بی قراری او را شاهد بودیم، حالا ممکن است سیاسی هم بوده و صداقتی در آن نبوده باشد اما راه به مردم هست. سیدهادی وقتی در بهسود رای نیاورده بود در قم در خانه اش در جمع دوستان می گفت ما متاسفانه با مردم بد کردیم. دیگران هم حرفی جز این ندارند. سید عالمی و سید جاوید در جمعی می گفت سادات افغانستان با هزاره ها که سپر محکمی برای آنان بوده اند، خوب اند و جزآن بر خطاست. رای ما و جواز پست و مقام ما از طریق این مردم بیمه می شود. بسیاری از آنانی که با مردم ما و در حقیقت مردم خودش بد کردند اکنون به روزگار بدی افتاده اند و ذلیل و بدبختند. پس بنابراین باید هزاره و هزارگی را افزون بر قومی بودن آن یک فرهنگ فراگیر دانست تا بتوان بر مشکلات چند هویتی درون قومی هزاره ها غلبه کرد. زیرا اندیشۀ شیعه گرایی و راه حل آن نشان داده است که نمی تواند راه بجایی ببرد. در کشورهای دیگر نیز وطن و مردم بودن بر دینی و مذهبی بودن آنان غلبه دارند و راه وحدت و انسجام ملی و قومی از درون مردم می گذرد و دین و مذهب چه در بسیاری مواقع باعث بحران های نیز شده اند. دوست عراقی ام می گفت: نخست بغاتی ام بعد نجفی و سپس عراقی و شیعه ام هستم. وقتی هزاره باشیم، شیعه هم هستیم. به راستی هزاره های سنی و اسماعیلی چه گناهی کرده اند که باید برما باشند.
لذا سادات هزاره باید شرایط جدید و تغیرات اجتماعی در جامعۀ هزاره را درک کنند، چاره ای جز این نیست. مردم هزاره با توجه به تغیرات و تحولات جدید دیگر نمی خواهد مثل سابق دست سادات را ببوسند و رابطه پیر مریدی دیگر معنا ندارد. نمی شود دیگر بنام اولاد پیغمبر اسلام (که درود خدا بر او باد)! بودن بر مردم فخر فروخت. چنین چیزی برای انسان نوین هزاره بی معناست. تنها رابطه داشتن موهوم و یک شجره نامۀ پر از ابهام و تردید با پیامبرگرامی اسلام نمی تواند مثل سابق باعث ارتقای پایگاه اجتماعی سیدها شود. از طرف دیگر فرزندان اهلبیت خواندن خود و فرزندان مغول و چنگیز خواندن دیگران و ایجاد پایگاه خود ساختۀ برتری و برتربینی نژادی و خونی که با منطق خود اهل بیت هم سازگاری ندارد.(پسرنوح با بدان بنشست/ خاندان نبوتش گم شد/ سگ اصحاب کهف روزی چند/ پی مردم گرفت و مردم شد) به یاد دارم که ملای ده ما می گفت: هرکه به پدرانش فخر کند به قول یکی از بزرگان مذهبی ما در حال مکیدن ذکر پدرانش است. سپید و سیاه نگاه کردن جامعه که منطق امروز نیست و هزاره ها نیازی به انسان فقط سپید و یا فقط سیاه ندارد. هزاره ها جامعه اش را خاکستری می خواهد و انسان امروز هزاره انسان خاکستری است. به دیگر سخن انسان هزاره نه خیر مطلق است و نه شر مطلق و همواره خطا پذیر است و بازگشت پذیر.
از طرف دیگر هرکسی را که به نقد اجتماعی پرداخت به توطئههای امپریالیسم، صهیونیسم و فاشیسم، مغول بچه، مغولیستها «ناصبی» و «دشمن سرسخت تشیع» مائوئیستها، سکولارها و التقاطیها متهم کردن کاری از پیش نمی برد و کسی هم به این تهمت ها تره خرد نمی کند. اینگونه ادبیات منطق شکست خوردگان است که منطقی جز فحاشی ندارد. البته اگر اول جهاد و انقلاب بود این شعارها شاید عده ای از تازه نفسان را راضی می کرد و به این شعارهای توخالی وقعی می نهادند اما اکنون نه با سواد و بی سواد نه سید و نه هزاره به این حرف ها توجه ی نشان نمی دهند. از طرف دیگر لازم نیست هزاره ها حتما به همان قبله نماز بخوانند که برخی از سادات به آن سوی نماز گذاشته اند. جامعۀ هزاره جامعۀ در حال گذار و چند تکه است و در آن از هرگونه تفکر و اندیشۀ دینی و غیر دینی می توان یافت و باید هم همین طور باشد. دیگر کشورها و جامعه های جهانی نیز چنین اند. هزاره ها نیازی به جامعه یکدست و قالبی ندارند. هزاره ها و سیدها باید خوشحال باشند که جامعه چنینی دارند که: صدای مخالف در آن شنیده می شود و مخالف معاند پنداشته نمی شود. هزاره ها به جامعۀ تک صدایی نیاز ندارد و چنین چیزی هم عاقلانه نیست. زنده باد مخالف شعار مردم هزاره خواهد بود. در میان سادات نیز چنین است و در آن هم تک صدایی حاکم نیست.
برخی از سادات نمی دانم چرا شمشیر از رو بسته اند و همه را از تر و خشک و خوب و بد به یک چوب می رانند. تا حرفی زده می شود فوری به میان می آیند و با فحش و دشنام و ناسزا به کل جامعه هزاره کمر می بندند. فوری به اتهام عجیب و غریب به دادگاه خود ساخته می کشانند و به تنهایی به قاضی می روند. مگر نه اینکه برخی از تهمت ها دیگر جنبه ی عمومی گرفته و اگر به یک هزاره بگویید مغولیسم به تمام هزاره ها بر خواهد خورد. چنانچه نه در گذشته تمام سیدها کشتگر(گدایی گر) بودند و نه اکنون هستند اما متهم کردند سیدها به (خلطه پشت گر) حساسیت تمام سادات را بر می انگیزاند. پس باید آب به آسیاب دشمن نریخت و مغول بودن هزاره ها را که نه علمی است و نه کسی آن را قبول دارند به مردم هزاره پیوست داد. یادمان باشد که به جز آیت الله محسنی قندهاری و برخی از افشارشکنان که به مسعود فاجعه افشار را تبریک می گفت(یکی از این افشارشکنان پس از فاجعه افشار به مسعود پیروزی بر مغول زادگان را تبریک می گوید و مسعود با خنده ای تلخ می گوید فاجعه که تبریک ندارد و چندان پیروزی هم نصیب ما نشده است) نه تاجیک و نه پشتون و نه دیگران به توهین، هزاره ها را مغولیست نخوانده اند. حالا ممکن است در گذشته عده ای از روی نادانی تاریخی هزاره ها مغول می دانیستند و شاید هم الان بدانند اما دلیل علمی و تاریخی بر مغول بودن هزاره ها وجود ندارد. یادمان باشد که عبدالحی حبیبی که متهم به پشتونیسم است هزاره ها را از بومیان افغانستان می خوانند. من این موضوع را در مقالۀ غرجستان توضیح داده ام و دوستان را به آن نوشته ارجاع می دهم و در آینده نیز در این مورد نوشته ای خواهم نگاشت. از طرف دیگر مغول خواندن تاریخی هزاره ها با مغول خواندن به عنوان توهین یکی نیست.
سادات هزاره باید بپذیرند که در گذشته برخی از آنان بنام دین و مذهب و رابطه داشتن با پیامبر اسلام بر مردم هزاره ظلم روا داشته اند و به نادرست مال و اموال و حتا ابرو عزت و اعتماد آنان را غارت کرده اند. رفتار و کردار برخی از سادات هزاره در گذشته و مخصوصا در سال های پر تنش یک دهه گذشته باعث رنجیش هزاره ها شده اند. این را زمانی می توان فهمید که در یک تحقیقی که من نیز سهم داشتم در بین چهار طبقه از مردم هزاره یعنی کارگران، دانشجویان، روحانیون و بازاریان اجرا شد؛ دید. آمار نشان می داد که کارگران ۷۰ در صد، روحانیون ۶۰ در صد، دانشجویان ۹۰ در صد و بازاریان ۸۵ در صد از رفتار و کردار امروز و دیروز برخی سادات در درون و بیرون جامعۀ هزاره ناراضی اند. یادمان باشد که مردم هزاره از دهان کودکان شان زدند و به سادات هزاره کمک و خمس دادند تا خود چوپان شوند و سیدهای شان درس بخوانند و اکنون توقع ندارند که بر آن ها بشورند و به تلخی به آنان پشت کنند.
همین طور به یاد داشته باشند که ما اکنون در شرایط بدی قرار داریم و دشمن هزاره و سید نمی شناسند و به خون همه تشنه اند. همان طور که در گذشته سید و هزاره نمی شناختند و همه را یکجا قتل و عام می کردند. مردم ما از سادات خود توقع دارند که از پشت خنجر نزنند و ستون پنجم دشمن نشوند و در چنین شرایطی با مردم خود باشند و در وقت شادی و پیروزی نهایی سهم خود را اشکال ندارد برادرانه بیشتر بخواهند.
یاد آوری می شود که از این منازعه بیهوده سید و هزاره نه انسان با انصاف سید خوشحال است و بهره می برد و نه مردم هزاره. در این مدت بسیاری از این موضوع نالیده اند و خواسته اند که این جنگ زرگری بین سید و هزاره پایان یابد ولو حق با هزاره ها باشد.
بر این منوال سادات هزاره اجازه بدهند روشنفکران هزاره در نقد گذشته و اطلاع رسانی و روشنگری و از آینده حرف بزنند و گذشته را نقد کنند و از آینده ی بهتر بنویسند. سادات نباید در این مورد فوری جهت گیری کنند و با فحش و ناسزا به نقدهای علمی و انصاف گونه پاسخگو باشند و فوری مردم هزاره را به مغولیسم، بی دین، کافر و مسیحی شدن متهم کنند. نقد گذشته به نفع مردم هزاره است ولو افشاگرانه باشد. چون از اشتباهات آینده جلوگیری می کند. هنوز بسیاری هستند که بنام سید و بزرگان دینی از مردم هزاره سواستفاده می کنند.
سیدها باید پوست کلفت(دبل) باشند و مانند چنگ نباشند که وقتی زخمه ای بر او رسید به خروش در آیند.
و اما مردم عزیزم
جنگ قلمی، گفتاری و عملی بین سید و هزاره جنگ هفتاد دو ملت شده است. و در شرایط فعلی به نفع ما و جامعه ما نیست. به هر روی سادات بخشی از جامعه هزاره اند با حفظ سید بودن هزاره هم هستند و چیزی غیر از این بی پایه است ولو در ظاهر پازیبی بر آن بسته باشند. فعلا چنین است و آینده منطق خود را دارد. و باید در مورد آنان انصاف روا داشت. و اگر آنان برادری نکردند باید از جاده انصاف خارج نشد و بر مبنای علمی و عقلی، منطقی و خردجدید آنان را نقد کرد و به اشتباهات آنان پرداخت. چون می دانیم که حق با درست گویان و درست گفتاران است و آنکه فحاشی می کنند و تهمت می زنند باخته اند. از طرف دیگر می دانیم که برخی سیدها در گذشته و یک دهه اخیر با مردم ما خوب نکرده اند، چون در مقابل تغیرات اجتماعی در جامعۀ هزاره و تغیرجایگاه سابق خود شوکه شده بودند و دست به واکنش تند زدند و به تخریب مردم ما دست یازیدند که نباید چنین می کردند، چون بزرگان ما بزرگان آنان هم بودند و هستند. اما اکنون با مردم ما هستند. بهتراست به خاطر شرایط امروز و فردای جامعه هزاره با تمام همدلان و هم زبانان مان مروت و مدارا داشته باشیم. ما نیاز به دور کردن سیدها از جامعه هزاره نیستیم بلکه نیازمند اطلاع رسانی دقیق علمی و روشنگرانه در مورد اعمال و رفتار گذشته و اکنون برخی سیدها هستیم. وقتی مردم ما آگاه شدند دیگر نه سید و نه هیچ کس دیگر نمی توانند بر شانه مردم ما سوار شوند و از آن بالا بروند. ما نیاز به خود آگاهی داریم و دنیای جدید خود به خود بر این ماجرا پایان خواهد داد. یادمان باشد که در بین سیدها انسان های خوبی هم هستند که هم هزاره اند و دل در گروه مردم هزاره دارند و در گذشته نیز چنین بوده اند. آیا واقعا ظالمانه نیست که سید انور با آن حنجره طلایی و کلک های زرین دمبوره نوازی در موسیقی هزارگی و سید ابوطالب مظفری باغچاری شاعر مردم ما که سرایندۀ دمبوره نامه و نویسندۀ مخته های هزارگی است؛ هزاره نباشند. همین طور دکترسید عسکرموسوی با کتاب هزاره هایش و صدها سید دیگر، ما باید حکایت چند سیدنمای یاوه گوی را از سادات هزاره جدا سازیم. سادات هزاره ولو از نظر تاریخی عرب، پشتون، تاجیک، یهودی و دیگر اقوام منطقه باشند، فعلا بخشی از مردم هزارستان اند و سرنوشت شان خوب یا بد با ما گره خورده است. تنهای شان بگذاریم گرگ می خورد.
در فرجام این نانوشته یاد شهید سید اسماعیل بلخی و شهید سیدعلی شهید مردم ما و یار دیرینه و همراه بابه مزاری گرامیباد!
تلخی این نوشته را برمن ببخشایید که تند و تلخ نویس نیستم.