قرارهای دوشینه
باد های هول انگیز از من می گذرند
هلم می دهند
میان شب و شمشیر
وشحنه گان دشنه بدست
نه پیراهنی بر من است
و نه دستاری
چنان بر باد رفته ام که هیچ نشانی از من نیست
دراین بادا بادا
هزار کفن پوسانده ام
با بلند ترین باروهایی برای دشنام
باروهای زندان تنم
معلقم میان رفتم و ماندن
و دیدارت که به درازا کشیده است
...
رمیده ای از من چون ترانه های نا تمام
که بی هیچ اشارتی در استانه سرودن تو بود
به زندگی ام می خوانی
به رقصم وا می داری
تا از اندوه عشق به شادی اندر شوم
معلقم میان رفتن و ماندن
از دل نبوده دری که به بهانه ای تماشا نگشوده باشم
نه گریزی از تو نیست
نگو پریشان کدام ساحلم
پریشان کدام بی کرانه که تو باشی
بی خیال منی
بی خیال قرار های دوشینه
که نمی دانم به کدام رودخانه سپرده ای
که سرگردان سراب تمام رود خانه هایم
....
+ نوشته شده در چهارشنبه هفتم آذر ۱۳۸۶ ساعت 14:9 توسط حفيظ ا... شريعتي سحر