بادهان باز

می گویند با دهان باز

رو به شما بمیرم

تا روح سنگ شده ای باستانی ات

در من حلول کند

وگوش به زنگ خدا باشم

که کی بر برج بابلی اش می نشیند

وبا کلماتی که هیچ کس حرفش را نمی فهمد

 از تو بگوید

 گوشی خدا زنگ می زند

 بر می دارم

از همان فاصله ای نزدیگ ناشدنی می گوید

تقویم را بر می گردانم

تمام راه های رفته را بر می گردم

حوصله به ساعت گره خورده را رها می کنم

در خستگی خیابان های رو به تو

 چهار فصل  چهار زانو می نشینم

 تاخدا از برج بابلی اش فرود اید

....

زنگ می خورد گوشی را بر می دارم

از همان فاصله ای نزدیگ ناشدنی می گوید

....

..