مخته، سوگسروده هاي زنان بداهه سراي هزاره هاي افغانستان
مخته، سوگسروده هاي زنان بداهه سراي هزاره هاي افغانستان
حفيظا... شريعتي سحر
دكتري زبان و ادبيات پارسي
سخن نخست
مخته متن سوگوارانهاي است كه به هنگام مرگ ناهنگام و دلخراش قهرمان يا سرانجام دردناك و غمانگيز او سروده ميشود. اين مرگ يا سرانجام رقتانگيز، نتيجه ناگزير تضادهايي است كه رويدادها و موقعيتهاي تراژديك آن را ميسازد. مخته يا تراژدي بيانگر شكست ظاهري قهرمان و پيروزي معنوي اوست كه سرانجام خويش را نويد ميدهد. از اين روست كه غم حاصل از مخته با احساس حماسي و شورانگيزي همراه ميشود و مراتب والاي روح مخته سرا را نشان ميدهد. به ديگر سخن مخته يا تراژدي نوع سوگسرودهاست كه بيشتر در ميان ايل هزاره رايج است. زنان ايل هزاره اين آيين سوگواري را كه از نظر گونهشناسي به تراژدي يا حماسهسرايي نزديك است؛ برگذر ميكنند. وقتي جنازه قهرمان در مختهگاه قرار ميگيرد، يكي از نزديكان او با كلام موزون و صدايي رسا مخته را اجرا ميكند. شنوندگان مخته را زنان و مردان ايل تشكيل ميدهد. مختهها معمولاً منظوم و حماسي است كه در قالب چهارپاره سروده ميشود. پيشينة اين سوگسروده به سابقه ديني و مذ هبي مردم هزاره بر ميگردد؛ سوگسرودههاي مدوني از شرح واقعه كربلا و حماسه دلخراش و قهرمانانهاي عاشورا كه دستمايه كار مخته سراهاست. درونمايه اصلي اين گونهاي ادبي شفاهي يادآوري داستان مصيبتي است كه بر شهيد قبيله رفته است. زني مخته سرا در سرايش مخته اين توانايي را دارد كه به جاي ضجههاي معمولي و بيان يك سري كلمات عادي، كلمات منظوم، مقفي و يا حتي منثور و مسجع را در حضور جمعي از مردم در آن واحد، بسرايد و اجرا كند.
مخته و مخته سرايي براي مرگ بزرگان طايفه و يا شهيدي قبيله سروده ميشود كه در راه آرمانهاي مقدس ايل جان داده و لقب «باتور بچه» را از آن خود كرده است. وقتي نبرد به پايان ميرسد و مردان نبرد، جنازة خون آلود، شهيد قبيله را به قريه باز ميگردانند، مسئوليت سترگ بانوان آغاز ميگردند. آنان به دور شهيد قبيله گرد ميآيند و براي لحظاتي حجب و شرمينهگي زنانه را كنار مينهند؛ گيسو ميپريشند و با جملات حماسي مردان قبيله را به شور جديد فرا ميخوانند. اين نالههاي سوزناك و زمزمههاي آهنگين در عين تسكين دل دردمند زنان مختهگو، دعوت بليغي است از جوانان و بازماندگان ايل براي روز انتقام. زنان با دميدن بر روح افسرده و فرو شكستهاي مردان قبيله، شعلههاي تابناك آتش حرمان و انتقام دوباره را بر آنان بر ميافروزند و چنين است كه سنت و آيين ديرپاي مخته با تراژدي قبيله هزاره شكل ميگيرد. وقتي جنازه قهرمان شهيد قبيله، آمادة دفن ميگردد؛ ناگهان بانويي از ميان زنان بر ميخيزد و بر سر جنازه قرار ميگيرد. اين زن ميتواند مادر يا خواهر شهيد باشد. مختهگر ابتدا گوشه شال خود را زير كلاهي شبيه كلاه خود كه «زنان هزاره آن را بر سر ميگذارند» و باقي شال را از پشت سر به پايين رها ميكند. پاي راست را روي پاي چپ قرارداده و دو دست را بركمر زده و مخته را آغاز ميكند. مخته با صداي بلند به طوري كه همه بشنوند اجرا ميشود كه غالباً با گريه همراه است.
·عنصر اصلي در مختهها، ريشههاي محلي آن است كه به بلاگردان يا بلاگردان بيگناه بر ميگردد. بلاگردان بيگناه، قرباني نبردهاي قبيلهاي ميشود تا از تباهي نظام قبيلهاي به دست عوامل مهاجم و ويرانگر، جلوگيري شود. هرگاه جامعهاي گرفتار خشونت يا فاجعهاي گردد، فداشدن، بلاگردان بيگناه قبيله، باعث رفع شر شده و نيكويي و بركت را به جامعه بر ميگرداند. اين نوع بلاگردان در ادبيات كهن هزارهها و فارسي زبانان وجود داشته است كه نمونه كامل آن بلاگردانهايي آييني، مانند سوگ سياووش است كه در برخي مناطق افغانستان و هزارهنشين برگذار ميشده است. در مخته سياووشان كه نوعي كهني از مخته هزارگي است، با پوشيدن لباس سپيد برگزار ميشد كه نماد پيروزي خير بر شر است؛ شري كه همواره سياه است و كمتر به چشم ميآيد. پوشاندن بدن شهيد قبيله با پارچه سپيد نيز تداعي كننده پيروزي خير بر شر است. سپيدي و جامه سپيد نشان روح جاودانگي است كه همسوست با فرشتگان. اين نماد نشانه شناختي در گونه نماد هاي ساير مردم افغانستان و جهان نيز وجود دارد.
بر اين باور، وقتي بدن شهيد قبيله را در پارچه سپيد ميپيچند كه نشان از پيوستن او با خيل فرشتگان است. مخته ها نيز شروع مي شود. اين مختهها كه گونهاي از رجزخواني حماسي است در ابتدا به صورت ناپيوسته وجود داشته و اكنون با آرايشهاي ادبي محلي عجين شده و ساختار نهايي يافتهاند. برخي از مختهها، به صورت منشور بوده كه از صناعت ادبي شفاهي بالايي برخورداراند كه در آن رجزخواني، مبارزه خواهي دورادور، روحيه انتقامگيري در اوج قرار دارند. در صورت منظوم بودن مختهها، وزن و بحر يگانهاي را ميپذيرند، تنوع وزن و بحر در آن ها كم اند، يا نيست.
يكي از نشانههاي مخته افزوده شدن رديف به انتهايي بيتهاست. آوردن رديف اگرچه مهارت بيشتري ميطلبد وكار شاعر مخته را در واژه گزيني دشوار ميسازد، اما بر قدرت و ارزش مخته ميافزايد. زيرا رديف بر آهنگ – خواندن مؤثر است؛ آخرين هجاها را ميكشاند و بر جنبه موسيقايي مخته ميافزايد. زبان در مختهها ساده است و در حد فاصل سخن ادبي و گفتار عاميانه قرار دارند. اگرچند در برخي از مختهها به شعر عاميانه و در برخي به شعر رسمي نزديكاند. سبك مختهها سبك عراقي است، چون اين سبك داراي ظرفيت خاص روايي است و مبناي مخته نيز قصه يك حادثه غمانگيز حماسي است. در مختهها اصل بر محتوا، اداي مطلب و رسايي سخن است؛ زيبايي لفظ، عبارت و سلامت قافيه از اهميت كمتر برخوردارند. مخته در حقيقت تركيبي از زبان سادة مردم، عبارات فصيح ادبي و شيوههاي ظرفيت نمايشي است. مخته شبه تعذيه و مرثيههاي معمول است كه با بيشتر هنرهاي سنتي آييني ارتباط دارد. اين گونهاي آييني از اكثر امكانات ادبي، هنري آيينهاي مذهبي و ملي بهرهدارد. مخته مرثيه حماسي – و برگرفته از رويداد است كه در آن آرمان، عواطف قومي و ملي خدشهدار شده و زنان مخته خوان با افزودن شاخ و برگي بر آن، مخته را در هالهي از افتخارات قومي – ملي قرار ميدهند. اين آيين حماسي در حقيقت نمودگار تاريخ، آرمانها و آرزوهاي پر غرور – افتخارآميز مردم است كه از بيعدالتي به تنگ آمدهاند و اكنون در سوگ يكي از ياران شان كه در پي برگرداندن عدالت به جايگاهاش بوده در سوگ نشستهاند؛ تا آرمانهاي دادخواهي شان را در وجود او بيابند و در سوگسرودههاي شان انعكاس دهند. مختهها سرودههاي سوگوارة داستانهاي شفاهي است كه لحن حماسي دارند. زنان در اين سرودهها به مفاخره برخاسته و از شكوه قهرماني و دلسپردگي شهيد شان ياد ميكنند كه اكنون يادوارة آن سوگسرودهها مختهاند. اين يادوارهها يادي است از دلاوري و جان نثاري او كه در راه آرمانهاي قومي – ملي جان داده است. زيرا او از جامعهاي برخاسته كه با انواع خطرها رو به رو بوده و به ناچار روحيهاي رزم آوارانه و مفاخرهجو پديد آورده است. از اين رو جنگ، قهرماني شكست يا پيروزي در فرجام از ذهنيت اين جامعه – قوم و سرودههاي داستاني آنان جدا ناشدني است. اين شاخه بر پايه افتخار استوار بوده و دفاع از قوم، خاندان و سرزمين نياكان را از وظيفه اصل قهرمان مخته ميدانستهاند.
از اين رو در مختهها، افتخارات، قدرت، مبارزهجويي و انتقام باهم آميخته و حماسه و فضيلت قهرماني را از حوزة نامحدود خانداني – به قومي و سپس به حوزة ملي كشاندهاند. چنانچه در مخته گل محمد، مبارزه يك قوم و يك خاندان با يك فرد و يا يك دسته نيست، بلكه مبارزه يك فضيلت و يك آرمان با كژي و بدسگالي است. مخته گل محمد، فضايل قهرماني جامعه بدوي را به فضيلت قهرماني – ملي تعميم داده است. از اين روست كه ميان اهالي فضيلت خواهي و آرمان طلبي، جايگاه ويژه يافته و باعث ماندگاري آن شده است. در فرجام اين جا به جايي آرمان خواهي قومي ملي به آرمان خواهي انساني بدل شده و روح مانايي را در مختهها تزريق كرده است. در مخته گل محمد و ساير مختههاي هزارگي، بر انگيختن روحيه جنگ جويي براي انجام كار قهرمانانه از طريق تجليل از ماجراجوييهاي آنان و نياكان سرشناس آنهاست كه به طور ناخواسته بدل به قهرمان ملي – قومي و انساني شده – تا الگويي باشد براي پاسداري از مرزهايي قومي – ملي و انساني؛ چنين است كه مختهها زاده شده و ماندگار شدهاند.
اين كهن سرودههاي مانا، از نظر محتوايي دو وجه ممتاز و برجسته دارند: يكي وجه حماسي و ديگري وجه تراژدي آن. خوانندهاي اين مختهها به خوبي وجود اين دو موضوع محتوايي را در اين سوگسرودهها در مييابد. در قدم نخست خوانندهاي مختهها با رگههاي بسيار زنده و جهندهاي از حماسه برخورد ميكند كه با توجه به خواستگاه اجتماعي اين آيين، چندان دور از انتظار نيست. مناطق مركزي يا هزارستان كه مختهها عبور و ظهورشان از آنجاست نقطه داغ حوادث و بلايايي چند سدة اخير بوده است. در گذر اين طوفانها بوده كه زندگي اين مردم رنگ حماسي به خود گرفته و دفاع جزئي از زندگي آنان شده است. از طرف ديگر خاستگاه و رستنگاه اصلي مختهها، دفاع و انتقام جويي است كه بار تراژيك به آن بخشيده است.
قهرمانان مختهها، مردان پاكدامن و صلح طلب با زمانه و محيطي كه در آن ميزيد و يا زمانة خون، جنگ و فريبكاري نا همخوانند، لذا با پليدي ها و بيعدالتيها در ميافتند و با خون خود راه نابودي ناهمخواني ها را ميگشايند. اگرچند فرجام غمانگيز آنها تنها سرنوشت محتومي است كه همه جا به دنبال آنهاست. مختههايي هزارگي كه از چنين خاستگاه برخاستهاند، نخستين سرودهاي زنان بداههگوي هزارگي است كه بر اساس ساختارهاي قومي – ملي تلطيف نيافته و اغلب ملموس است كه گاه خشن و نازيباست. در اين گونهاي ادبي به انتقال مفهوم بيش از چگونگي بيان وصنايع ادبي اهميت داده ميشود.
سخني در پايان
در پايان سخن مختههايي از گل محمد، فيضوخان، نجف بيگ شيرو و فقير زوار، ملا سبز علي آورده ميشود تا خواننده بيشتر با سبك و سياق مختهها آشنا گردد.
(فيضوخو) فيضالله خان هزاره:
فيضوخو يكي از خوانين قرهباغ ولايت غزني است كه در جنگي با دسيسة انگليسيها برپا شده بود به شهادت ميرسد. پس از شهادت او خانواده و اقوامش جملگي به قتل ميرسند. مخته سراي ناشناس كه بايد يكي از رعاياي او بوده باشد، اين مخته را سروده است:
اسب فيضو تاخته ميه
خون فيضو ريخته ميه
شاباش فيضو خان خان ما
امير مهربان ما
شهيد غرق خون ما
نجف بيگ شيرو
از ديگر كساني كه مخته از آنها به جا مانده شخصيت معروفي قومي به نام نجف بيگ شيرو است. او در جنگ قومي كشته شد. نجف مرد شجاع و نام آوري بود؛ زيرا تا نفس آخر همراه با همسر شجاعش مقاومت كرد و سرانجام اول همسرش و سپس او از پا در آمد. او قبل از مرگش جنازه همسرش را در گنجهاي پنهان كرد تا به دست دشمنانش نيفتد.
نجف بيك شيرو:
مَنِه قلاي نجف گلهاي تازه
نجف كشته شده ده ماه روزه
از نوكرون جورباجور نجف
از تفنگاي بغل پور نجف
صباگا تخ نيكلي برآمد
دو دسته گل ز اشترلي بر آمد
نجف بِرار داشتي برگيرشي موشُد
خونده تفنگ يازده تيرشي موشُد
از تفنگاي موچكي شيرو
ازو طفلاي سرمونتي شيرو
تاجور آغه دَ – گنجينه بيكسه
پيچه سياه بلي روي شي رغسه
فقير زوار:
فقير زوار مرد شكاري و جنگجو از قريه اوتقول – انگوري، جاغوري بود. او سالهاي سال عليه بيعدالتي حاكميتهاي محلي مبارزه كرد. سرانجام در جنگ بين مردم هزاره و دشمنان محلي آنان در انگوري – گوار، تير خورد و به شهادت رسيد. دخترش كه رشادت را از پدر و دانش مختهسرايي را از مادرش آموخته بود، بر جنازه او اين مخته را سرود:
فقير زوار، زوارِ مو
مرد ميدو، سردارِ مو
آتَي زوار، بيرار مو
ديده فقير زوار مو، آتي فقير زوار مو
از انگوري، گوار رفته
ده جنگ ناگوار رفته
همراي چند بيرار رفته
ديده فقير زوار مو، آتي فقير زوار مو
دشمونشي، خيل دَ خيل اَمده
دشمونيشي، مثل سيل امده
يك عده شي، قد بيل امده
ديده فقير زوار مو، آتي فقير زوار مو
فقير زوار ميدو رفته
ده جنگ دشمنو رفته
دشمون آزرگو رفته
ديده فقير زوار مو، آتي فقير زوار مو
كوه گوار بالا رفته
ازي آغيل سالا رفته
دشمون شي بي كالا رفته
ديده فقير زوار مو، آتي فقير زوار مو
تفنگ خوره چالان كده
دشمون خو تيرباران كده
دشمون خو پريشان كده
ديده فقير زوار مو، آتي فقير زوار مو
ناوه بلي گلزار كده
رسته بلي، بازار كده
مرگ خوده اقرار كده
ديده فقير زوار مو، آتي فقير زوار مو
قريه ره چراغان كده
مردم ره گل افشان كده
قوماره، غزل خوان كده
ديده فقير زوار مو، آتي فقير زوار مو
وطن ره گلستو كده
رسنه ره بيابو كده
دشمو ره سر گردو كده
ديده فقير زوار مو، آتي فقير زوار مو
ملا سبزيلي (سبز علي)
گذر زمان باعث شده است كه كسي به ياد نداشته باشد كه ملا سبزيلي (سبز علي) درست از كجا بوده است. برخي گفته اند: از شهرستان هزارستان بوده و برخي ديگر او را از مالستان و برخي ديگر از جاغوري گفته اند. پدر نگارنده كه مرد با حافظه اي قوي است ايشان را از طايفه اي مسكه و از باشندگان تناجوب دي چوپان مي دانست كه در نبرد نا برابر با كوچي ها به شهادت رسيده است. مادرش يا يكي از دوستداراني گمنامش اين مخته را براي او سروده است.
كوهاي مسكه جاي تو
خدا پشت تو پناي تو
سان سپيد كالاي تو
اربون تو ملا سبز علي- قربون تو ملا سبز علي
روي خوره سون خدا كرد
بچه هاي خوره نگا كرد
مادر خوره گوا كرد
اربون تو ملا سبز علي- قربون تو ملا سبز علي
ملاي مو بي پروا بود
ده هر كجا تنا بود
ده غم امروز فردا بود
اربون تو ملا سبز علي- قربون تو ملا سبز علي
ملا مرد وفا بود
همراي رفقا بود
ده شورو ده نوا بود
اربون تو ملا سبز علي- قربون تو ملا سبز علي
ملا مرد ميدو بود
قد شي علي سلطو بود
ده جنگ دشمنو بود
اربون تو ملا سبز علي- قربون تو ملا سبز علي
بامي بامو بهار شي
مردون شي افتخار شي
عبدلعلي بيرار شي
اربون تو ملا سبز علي- قربون تو ملا سبز علي
كوچي دسته دسته اماد
خيل و ختك بسته اماد
از هر طرف رسته اماد
اربون تو ملا سبز علي- قربون تو ملا سبز علي
كوچي مردم وفا ندره
بجز كشتو دوا ندره
والله بالله خدا ندره
اربون تو ملا سبز علي- قربون تو ملا سبز علي
دشمون شي شرمسار بود
بلي شتر سوار بود
ملاي مو بي قرار بود
اربون تو ملا سبز علي- قربون تو ملا سبز علي
نام خدا قرو كرد
دشمن خوره رسوو كرد
پتنه كوچي ويرو كرد
اربون تو ملا سبز علي- قربون تو ملا سبز علي
نام خدا تكرار كرد
بيرار خوره بيرار كرد
كوچي ره بي بيرار كرد
اربون تو ملا سبز علي- قربون تو ملا سبز علي
روز كوچي سيا كرد
از هر طرف بلوا كرد
سنگر خوره بر پا كرد
اربون تو ملا سبز علي- قربون تو ملا سبز علي
قرآن ره بلي سر گرفت
راه رفته ره از سر گرفت
دشمن شي از نو در گرفت
اربون تو ملا سبز علي- قربون تو ملا سبز علي
تفنگ خوره چره كرد
روي خو سويي دره كرد
تفنگ خوره سوره كرد
اربون تو ملا سبز علي - قربون تو ملا سبز علي
كالاي خوره ده تن كرد
ملا ياد وطن كرد
قد كوچي ها زدن كرد
اربون تو ملا سبز علي- قربون تو ملا سبز علي
ده ياد اوليا زد
علي شير خدا زد
ده فرق دشمنا زد
اربون تو ملا سبز علي- قربون تو ملا سبز علي
سر خوره بلي دار كرد
مردم خوره بيدار كرد
خداي خوره ديدار كرد
اربون تو ملا سبز علي- قربون تو ملا سبز علي
رو سوي كربلا كرد
دستاي خوره هوا كرد
مردم خوره دعا كرد
اربون تو ملا سبز علي- قربون تو ملا سبز علي
تفنگ شي ده كنار شي
اي اسپ! بي سوار شي
كوه بلند مزار شي
اربون تو ملا سبز علي- قربون تو ملا سبز علي
آغيل واله ماتم كده
ماتمي بي مرم كده
سنگر ره پر آدم كده
اربون تو ملا سبز علي- قربون تو ملا سبز علي
مخته گل محمد
گل محمد فرزند ارباب بختياري، در سال 1308 خورشيدي به طرفداري از امانالله خان- شاه نوگرايي افغانستان در غزني كشته شد. مادرش در سوگ او اين مخته را سرود:
شار كابل غوغا شده
بيرق سرخ بالا شده
بچي سقو پاچا شده
اربون تو گل مامد ما
قيرون تو گل مامد ما
گل مامدخان كابل موره
ده كوه چنداوول موره
از راه تخته پل موره
اربون تو گل مامد ما
قيرون تو گل مامد ما
گل مامدخان شولو موره
راه ره هِشته از كوه موره
همراه جوونو موره
اربون تو گا مامد ما
قيرون تو گل مامد ما
گل مامدخان غزني موره
ده جنگ سقاوي موره
از راه بيراهي موره
اربون تو گل مامد ما
قيرون تو گل مامد ما
يك جنگ ده سر روضه شده
گل مامد خان كشته شده
سركشي بريده شده
اربون تو گل مامد ما
قيرون تو گل مامد ما
گل مامد خان كشته شده
ده خون خو آغشته شده
بلي موتر هشته شده
اربون تو گل مامد ما
قيرون تو گل مامد ما
گل مامد خان بي سر آمد
بي سر و بي افسر آمد
مُرديش بلي موتر آمد
اربون تو گل مامد ما
قيرون تو گل مامد ما
اسپي بيري بيوه مانده
دستايشي پُر خينه مانده
بلدي باچه ريزه مانده
اربون تو گل مامد ما
قيرون تو گل مامد ما
اسپي بيري راهي شده
داني ارسي خالي شده
ده جنگ سقاوي شده
اربون تو گل مامد ما
قيرون تو گل مامد ما
رستم علي ريزه شده
ريزه مَنِه خانه شده
بلدي مامد ديونه شده
اربون تو گل مامد ما
قيرون تو گل مامد ما
اسپو ده طويله مانده
بيزين و بيقيزه مانده
روي شي سوي درگه مانده
اربون تو گل مامد ما
قيرون تو گل مامد ما
تفنگ ده سرآچه مانده
سمند ده طويله مانده
بلدي آتي ريزه مانده
اربون تو گل مامد ما
قيرون تو گل مامد ما
گل مامد خان سر، سر ميه
بيسر و بي افسر ميه
پيش مادر بي سر ميه
اربون تو گل مامد ما
قيرون تو گل مامد ما
اميري نو دامد ما
باچَي امير مامد ما