در دو سوي شب

 

نامه اي به دخترم كه نيست

 

اين نامه را براي تو مي نويسم دخترم!

 در روز گاري كه زادن هر مردش

ميراندن مردان ديگر است

و قد كوتاهان جهان

بزرگ مردان تاريخ اند

در وطني كه دشمنانش دل در گرو هم دارند

و مرگ تنها عروسك است

كه كودكانش هديه مي گيرند

 

اين نامه را براي تو مي نويسم دخترم!

هنگامي كه تو دريايي

و امواج پيراهنت

عشق را رد و بدل مي كند

و نسيم نفسهايت

آتش جنگ را خاموش مي سازد

و من در گستره ميان رويا و نفس هايت

 در دو سوي شب

برتافته و مضطرب

كه دشنه روزگار با تو چه خواهد كرد

 

 اين نامه را براي تو مي نويسم دخترم!

در شبي كه كابوس ها و گمان ها دوره ام كرده اند

در وطن اشباح سر گردان

كه لحظۀ بر من پلك فرو نمي بندند

و من در هجوم دندان هاي سگان هار

چونان علفي در شوره زار غربت

بر ديوار هاي ستبر زمان مي رويم

آنگاه كه سخت تو را مي كاوم

و با دستان جنون و مهرباني

گنجشكان را به مزرعه مي خوانم

تا تو بماني

 

اين نامه را براي تو مي نويسم دخترم!

از تبعيدگاهم

هنگامي كه زخم هايم را مي شمارم

و خواب به چشمانم نيست

و نيمه مانده شب را

ورق مي خورم

و چون چشم مي بندم

كابوس نبودن تو به سراغم مي آيد

و اما

 تو برايم بگو

با اين همه

چگونه مي توان به سرچشمه ها و رود خانه ها برگشت؟

 

اين نامه را براي تو مي نويسم دخترم !

اين نامه را