گرچه افتاد زلطفش گرهی در کارم

همچنان چشم گشاد از کرمش می دارم

دوستانُ عزیزانُ و هموطنان! من مدت است بیمارم. بیماری من بدنام ترین و ترسناک تر از هر چیز در جهان است که ما در آن زندگی می کنیم. همه از بردن نام آن بر خود می لرزند. در ایران به آن بیماری های خاص می گویند. برای درمان آن نخست دادار بزرگ ُ اولیا دین ُسپس دعای دوستان و داروی که پزشکان تجویز می کنندُ راهی دیگری نیست. دراین مدت دوستان زیادی با نوشتنُ زنگ زدنُ دعا و کمک های مالی من را منتدار خود کردند. از همه آنان سپاسگذارم. من را در دعا ها و پس از نماز های تان فراموش نکنید.

دیروز پزشک معالجم گفت جوانی و برای رفتن زود است. گفتم ....

نوشته شده توسط حفیظ الله شریعتی ۱۲/۱۱/۱۳۸۷



  هشت سال بعد با شریعتی!

 حمید شریفی

در یک تابستان گرم جوانی با دستان گرم​تر از تابستان، با چهره یی مهربان توام با لبخند مخلصانه زنده گی را برای هر کسي با او برخورد می​کرد، معنایی می بخشید، این روح آرامبخش در جسمی به نام «حفیظ الله شریعتی» خود آرام گرفته است.

هشت سال بعد، زمانی​که تصویر دیگری در ذهن از این جوان داشتم، ناگهان رویاهايم با شنیدن کلماتی مانند شیشه فرو ریخت و اصلاً نمی توانستم بپذیرم که این مرد مهربان مورد نامهربانی تقدیر قرار گرفته است؛ چون شنیدم که او دچار مریضی گردیده که به آن بیماریهای خاص میگوید، اما باید اعتراف کرد که بسیاری چیز ها از دست ما انسانها بیرون است و باید تن داد.

اما جای هر کاری دیگر برای معنا بخشیدن برای انسان بودن باز خواهد  بود، من به عنوان کسی که این انسان مهربان را از نزدیک می​شناسم، از خواننده گان این متن کوتاه درخواست دارم تا به هر صورتی، دعا و ابراز هم​نوای برای ادامه یی حیات پر بار این جوان کنند؛ شاید این کار بتواند باری را از روی قلب خودما کم سازد.

سه شنبه 27 حوت 1387- ناروی