گیس های پلاسیده من
نه گناه چشمان سیاه تو بود
نه عصیان چشمهای خاگستری من
گناه پاهای من و دست های رمیده ای تو بود
که به صورت معکوس دایره وار می چرخیدند
نه زخم هایم قابل شستوشوست
ونه چشمهایم قابل رفو
فقط گیس های پلاسیده من است
که از سرو کولم بالا می روند
اکنون…مانند روز های خوش خوشک خود کشی
در یا را به خواب می بینم
با ستاره هایش
سه تار موی شب را می نوازم
وبا قرص ماه به خواب می روم
وقتی به تو می رسم
مانند ماه در ایستگاه هر شب
عریان سر می کشم از پنجره
تا طرح قشنگ بودنت را تما شا کنم
اما تو نیستی
در نبودن تو
سگ ها در من پارس می کنند
و دهن باز می کنند زخم هایم
……
امشب چه ارام می گذری جاده های خالی را
در ها را می بندی
پنجره هارا
من اما دستهایم را باز می گذارم
هنوز منافذی هست
……….
……
سپیده
کمی با من مدارا کن سپیده
شکوه از عشق بر پا کن سپیده
زمین خاگستری، ابری، جهان تلخ
شکر خندی مهیا کن سپیده
عزیزم سخت دلگیرم سپیده
شبیه ماه در قیرم سپیده
سپیدم، سبزم ،ابی، حیف اما
شبیه ملک کشمیرم سپیده
میان کوه فریادم سپیده
شبیه برگ در بادم سپیده
میان این همه شورو هیاهو
نمی دانم چرا کاتم سپیده
مثال شهر ویرانم سپیده
پریشانم، پریشانم سپیده
پریشانی مرا آلوده کرده
شبیه شهر تهرانم سپیده
سمرقندم، مه سلخم سپیده
هراتم، غزنیم، بلخم سپیده
میان این همه تاجیک و افغان
نمی دانم چرا تلخم سپیده
درین دوزخ گرفتارم سپیده
شبیه شهر بیمارم سپیده
غروب اسمان تلخ است و دلگیر
طلوعت را خریدارم سپیده
هنوزم خام در خامم سپیده
میان قریه بد نامم سپیده
بهای بوده نم به از نبودم
شبیه جنس لیلامم سپیده
در این ویرانه می مانم سپیده
شبیه بید لرزانم سپیده
سراغ جغد را از من بگیرد
در این ویرانه سلطانم سپیده
شبیه برف می ریزم سپیده
سر هر بام و جالیزم سپیده
میان کوچه و شهر و خیابان
ز تلخی سخت لبریزم سپیده
نمی ایی به دیدارم سپیده
گرفتارم ،گرفتارم سپیده
میان کوچه های شهر مردم
شبیه مرده آوارم سپیده
……..
…..