جهان وطني در شعر و ادب فارسی

(برگرفته از هفته نامه مشارکت ملی کابل)

(درگفت و گوي انترنتي با دکتر حفيظ الله شريعتي سحر)

تذکر:

در ادامۀ گفت وگو هاي انترنتي، اين بار سراغ داکتر حفيظ الله شريعتي سحر را گرفتيم. خوشبختانه که ايشان چندي است که در افغانستان مي باشد. به همين دليل فرصت را غنيمت شمرده مزاحم وقت وي شديم. داکتر حفيظ الله شريعتي سحر صاحب چندين مجموعه تحقيقي و ادبي مي باشد و مقالات بسيار وداستان وشعر زيادي از او به چاپ رسيده است. اينک ماحصل اين گفت وگو را شماهم بخوانيد:

- سلام، استاد!

درود برشما

-شنيده ام به افغانستان آمده ايد؟

بله، گفتم "روم به شهر خودم وشهريار خود باشم".

-کجاهستيد و به چه کاري مصروف؟

چند روزي است در ديار شما، کابل باستاني ام، ديدار يار و ديارو بازگشت؟!

- کابل که عروس باستاني همه ماست. خانه هر افغان ومأمن امن(؟؟) هر افغاني.

مهدي اخوان ثالث شعري دارد: "اي در وطن خويش غريب". غم غريبي وغربت باعث شده که گاهي احساس کنم وطنم جاي ديگر است. به دل نگيريم!

- جاي ديگر يعني کجا؟

ايران_ جايي که چشم به آوارگي گشودم، بزرگ شدم، درس خواندم، احساس تعلق کردم.عزيزي در ايران مي گفت: "وطن جايي است که کسي را با کسي کاري نباشد." دلم مي خواهد در افغانستان بمانم و عادت کنم. اما" مه در لندن بومي است وغربت در من." گاهي زياد جهان وطني فکر مي کنم. شايد غربت در من اين نظريه را تقويت کرده باشد.

-اگر ازمذاق ناراحت نشويد بايد بگويم: هتلر هم جهان وطني فکر مي کرد. اوباما هم همينگونه فکر مي کند. فکر اين ها با فرک تي اس اليوت – که آن هم جهان وطني فکر مي کرد- چه تفاوتي دارد؟

جهان وطني نظريه جديد است که در پس نظريه جهاني سازي و جهاني شدن به اردوگاه فکر وانديشه بشر اضافه شده است، اما ريشه در روزگاران بس کهن دارد. شايد به روزگار آفرينش بشر- افسانۀ آفرينش -برگردد. در اسطوره هاي عرب- سامي، پدر ومادر بشر امروزي آدم وحواست که انسان هاي پس از آن در جهان يگانه ويگانه مي زيستند. در اسطوره هاي افغانستان وخراسان کهن (ايران باستان) آفرينش بشر با مشي ومشيانه آغاز مي گردد، که زيسته از گياهي به نام ريواس است. اين بس که زيستگاه يگانه دارند ويگانه اند. بشر در طول تاريخ در پي اين يگانگي بوده اند.عده اي با نگاه سخت افرازي وبرخي نرم افرازي. خشونت هتلري درنوع نخستين است وتي اس اليوت از نوع دوم. من هم به نوع دوم اعتقاد دارم و باور دارم که روزي بشر به "روزگار وصل خويش" بازگشت خواهد کرد. آن وقت مرز هاي انساني ازنوع سياه وسفيد، رومي وچيني، مسلمان ومسيحي و بوديستي شکسته خواهد شد. به چنين روزي ايمان دارم و با روياي آن زندگي مي کنم. راستي چه قدر قشنگ است که با پيوستن افغانستان به چنين جهاني، کسي به جرم چگونه انديشيدن وچگونه بودن رنج نکشد.

- به اميد آن روز. شما چه فکر مي کنيد: آيا چنين کسي –نظير تي اس اليوت – در جهان ما (جهان انديشه و ادب) وجود دارد؟

شاعران ونويسندگان بزرگ زبان وادب فارسي بيشتر جهاني انديشيده اند و يگانه زيسته اند. تفکر اشراقي، عرفاني، صوفيانه و درويشي برخاسته از چنين انديشه اند. اين بس که انديشۀ خدا جهان وطني است. پيامبر خراسان کهن زردشت ، انديشه جهان وطني دارد. "گفتار نيک، رفتار نيک، پندار نيک" که شامل نگاه جهان وطني است. خطاب خداوند در قرآن جهان وطني است. واژه ناس "مردم" رنگ وبو ندارد. حضرت مولاناي بلخي پدر انديشه جهان وطني است. فردوسي بزرگ با انديشه ايراني از ايران انساني سخن مي گويد. نگاه کنيد به ذهاک مار دوش و فريدون که نمونه کاملي از انسان کامل به صورت خير وشراست. خير مطلق وشرمطلق. اما اينکه امروز ما گرفتار تعصب و نگاه قوم مدارانه هستيم، ريشه در انديشه اصلي ما ندارد. وارداتي است. شايد در فقه خشن است که درست درک نشده است. تنها راه بيرون رفت از چنين انديشه خشني، فقه تأويلي نه تفسيري است که همان انديشه جهان وطني است.

- يعني به نظر شما عامل نبود چنين انديشه اي(جهان وطني) درعصر حاضر گرايش هاي قوم مدارانه وتعصبات جغرافيايي است يا عوامل ديگري نيز در عدم پرورش چنين انديشه اي –خصوصا در حوزه ادبيات فارسي- وجود دارد؟

نسبي نگاه کنيد. جهان امروز اردوگاه نسبي گرايي است. روزگار بس درازي است که مطلق نگريستن رخت بربسته است. بدون شک مولفه ها وعوامل پيچيده اي ما را به اين روزگار انداخته است. يکي از آن ها پيچيدن در لايه هاي ستبر قومي و ديني- مذهبي است، که از مردم ما دورباد! با نگاه به شاعران امروز ز بان وادبيات فارسي دري در افغانستان به خوبي مي توان انديشه جهان وطني را درشعر هاي آنان يافت. درد ورنج راه يافته دراين شعر ها درد انساني امروز است که يکي از آن ها انسان افغانستاني است. نگاه کنيد به شعر شريف سعيدي: "آدمي مار بود افسون شد+ آدمي خاک آدمي خون شد". تا آن جا که مي گويد" آدمي دوره گرد گردون شد". حرف از انسان يگانه است نه قوم ودين ومذهب خاصي که سعيدي وابسته به آن باشد.

- درست است که انديشه اومانيستي درشعر و ادبيات ما وجود دارد و در گذشته ريشه عميق تر داشته است اما چرا چنين انديشه اي نتوانسته خود را در رفتار ما آدميان ظاهر سازد؟

باورکنيد بوده ، هست وخواهدبود. اما اين که در رفتار و گفتار مردم ما خيلي آشکار نيست، عوامل زيادي دارد که يکي از آن ها فقه خشن گونه ونگاه خشونت آميز به باور هاي ديني ماست. شايد اين که ما نتوانستيم از لايه هاي خشن قومي وقبيله کهن خويش عبور کنيم وبه دنياي مدرن ومدرنيتۀ جهاني برسيم، چنين باور رفتاري را در ما رشد داده است. ما نخست ... ايم پس از آن افغانستاني وسپس انسان. اگر اين پروسه طولاني را طي کنيم مي رسيم به اردوگاه جهاني شدن وجهان وطني. که بزرگ ترين آرزوي بشر امروز است. عبور ازقبيله و قوم گرايي، رسيدن به ملت واحد، شکل گيري وحدت ملي وتفکر جغرافياي سياسي، سپس انساني زيستن وانساني انديشيدن ما را به جهان وطني رهنمون خواهد ساخت. ما هنوزم در خم يک کوچه ايم. چنين است که چنينيم!؟

- ازگپ هاي شما پيدايه که اين کار، خيلي سخت است ودرشرايط حاضر غير ممکن. مه فکر مي کنم بايد کسي بيايد و آستين بالا زند. يعني ما به يک زمامداري نياز منديم که اين گونه بينديشد. مشکل ما در نبود نخبه است.

نه عزيز! در جهان کنوني نخبه گرايي وبربرج عاج نشيني جايگاهي ندارد. دنياي امروز دنياي نخبگان سيال، شناور و همگاني است. نخبگان سياسي و انديشه، ديگر متمرکز نيست. گفتمان غالب کم رنگ شده، حاشيه ها پررنگ تر از مرکز هاست. به دنبال نخبه ها نباشيد. تلاش کنيد ، عقل گرايي، خرد ورزي، تفکر وانديشه، همگاني شود. اين کار با در هاي باز و پزيرش انديشه هاي جهاني امکان پذير است. درهارا باز کنيد. خودي وغير خودي نکنيد. ديگر ببينيد که فانوس ها ودريچه هاي زياد شما را به خود خواهد خواند. کيش پرستي و آيين کيش گرايي ما را به عقب خواهد برد. با وجود عبور ومرور خارجي ها ورسانه هاي فراوان وشکل گيري آيين خرد ورزي که بيشترآن دانشگاه ها ومراکز آموزشي است، نويدي درراه است که دور نخواهد بود. به زودي به ناچار ما انديشه هاي مضحک قوم گرايي ودين پروري خشن را به خاک خواهيم سپرد. نگاه کنيد مجاهدين وطالبان امروز، ديروزي نيستند!؟

به نظر مي رسد خيلي نااميد هستيد. اينجا آسمان همين رنگ است. با تمام اين نااميدي ها چه اميدي را مي توان در زيستن در اين خاکدان( افغانستان) در سرپروراند؟ شايد به همين دليل است که مي خواهيد ترک وطن کنيد؟

مي روم و برمي گردم. با دستان پر از حرف وسخُن. نگران نباشيد در اين مدت کوتاه چيز هاي زيادي ديده ام وشنيده ام که مرا به آينده اميد وار مي کند. به طور نمونه وقتي مي خواستم در دانشگاه کابل به عنوان يک دکتر علوم انساني، تدريس کنم، مخالفت کردند. گفتند ترا آن بس که در گوشه خويش بخزي و دعواي بزرگي نکني که اينجا لیسانس ها را بايد. توبي سوادي. اما دانشجويان از هرقوم و قبيله اي با من احساس همدردي کردند وخواستند که بمانم و به صورت آزاد وغير رسمي به آن ها درس بدهم که نشان از تحول بزرگ مي داد. خوشحالم وخوش بين، چون نسل جوان وامروزي، ديگر انديشند و بزرگ نگر. خدا را سپاس گذارم ومي خواهم که اين فرصت از آن ها گرفته نشود.

اگر بيشتر بماني بيشتر مي بيني. خوب! از اين سخن ها که بگذريم ، چه کار هايي داريد انجام مي دهيد و چه چيزهايي مي نويسيد؟

اين روز ها درتهران گرفتار دفاع از پايان نامه دکترا در زمينه "گويش هزارگي" هستم که وقتم را از آن خود کرده است. چند کتاب در راه است که يکي از آن ها شايد چاپ شده باشد؛ " اوسانه هاي مادرم". همچنان در حال نوشتن جستار هايي در بارۀ " ساختار و درونمايه دوبيتي هاي هزارگي " هستم . اگر خدابخواهد کتاب نيمه کاره گويش زابلي وهمانندي آن درگويش هزارگي را خواهم نوشت. چون معتقد به جزيي نويسي ام تا کلي گويي وکلي نويسي. مثل اين که بنويسي "نگاهي به زبان شناسي ادبيات دري" که دروغي است بس بزرگ!

خوب! چند مدت اين جا هستي؟

چندي ديگر درافغانستان هستم وبه زودي برمي گردم.

آيا دلت براي اين جا دق نمي شود؟

دلم براي تمام بچه هاي مهربان اين جا تنگ مي شود.

-مي خواهي برگردي که چه؟

کمي مريضم ازمردمم مي خواهم برايم دعا کنند.

آرزويت چيست؟

آرزويي جز خوشبختي ورفاه مردمم ندارم.

حرفي يا کلام آخر ؟

به تمام آن هايي که مرا مي شناسند درود و پدرود بگوييد!