گرگ هاي گرسنه
مي گويند طالبان بر مي گردند
دستي بر بدن عريانم بكش
مرده نيستم
رستاخيز مردگانم
مرثيه خوان جنازه هاي گم شده اي خودم
سخنم با باد است
اخرين خبر چين خسته اي خواهرم
كه از خار زار خشاب و خشخاش مي ايد
و خبر از انتحار برادرم دارد
از خانه ام خبر مي رسد
گرگ هاي گرسنه به خانه ام امده اند
مادرم
خنياگر خاموش روايت هاي مخفي
گرگ ها از خانه ام بالا رفته اند
پياده روهاي شهرم پوشيده از موزه هاي كهنه اند
بوي خاگستر خردل و بمب هاي انتحاري
خلوت خانه ام را به هم زده ا ند
گور كنان پير در وحشت وزيدن زوزه هاي گرگ
نماز وحشت مي خوانند
گرگ هاي گرسنه پايين تر از خانه ام زباله هاي خالي خانه ام را بو مي كشند
وهمرا با زنان بار دار سر زمين من
بر مردگان بي گور زوزه سر مي دهند
خانه هاي بي مرد
شهر بي انسان
جنازه هاي گرسنه كه بر دوش مرچگان
به سمت گور هاي دسته جمعي برده مي شوند
امروز ملا عمر
از تنگه اي خيبر مي گذرد
و ذهن دلهره اورش در باريش يکربز ذغال هاي سر بازانش
جراهت مزمن هم خوابگي ما را مرهم می گذارد
وبا حظور در جاده هاي جنازه پوش
مارا به انتهاي جهان می برد
و به ما می گوید
گرسنگي بد است
جنگ بد است
….
بوي گوشت مي ايد
بوي پوسيده اي مردگان
اسمان ابستن زخم هاي كهن است
و مردگان از قتل عام بي بديل زندگان مي ايند
گرگ هاي گرسنه در مخروبه هاي خانه ام دنبال توله هاي گم شده شان مي گردند
خانه ام پر از مردگان است كه براي چيدن گل سرخ امده بودند
گرگ هاي گرسنه با توله هايشان از گورستان گذشته اند
از پل
گرگ هاي گرسنه دنبالم مي كنند
من به بن بست خانه ام رسيده ام
…..
…
هایکو پاره ها
خیش بسته ام به خویش
روز هزار گاو در گل تپیده ام
پس از ان که خدایگانی بودم برای خویش
اکنون
برای گز کردن جهان
باید اسپی قرض کنم
...........................
۱
از ان سر دنیا چه خبر
هنوز خواب های خانه های قدیمی را می بینی
که سارا سیب داشت
۲
کلی حرف برایت دارم
خانه های قدیمی را کوبیده اند
دختران همسایه عوض شده اند
از ان سر دنیا چه خبر
۳
ویلان پنجره ام
پناهنده ای خوابهای تلخ خودم
از بغض هایم نشد عکس بگیرم
عکس لبخند هایم را برایت فرستادم
راستی
کلی حرف برایت دارم
از ان سر دنیا چه خبر
شقیقه های مرد برفی
انگارباز خندیده ام
بر استخوان های کهنه ای قبیله ام
که باز دم هوا خونین است
تنم را به برف و موسیقی باران می سپارم
تا زخم زخمه ای خونین تبارم
استخوان های شکسته ای نیاکانم را به یاد داشته باشم
حالا... به رنگی دنیای دیوانگان
به یاد می اورم
تلخی آنارهای کالی که داندان گزیده ام
وهیچ پوچی دنیای مردگان را
تا با یاد های شبانه
لقمه ای در دهان خاگستری باد بگذارم
واز شقیقه ی مرد برفی
که بازوانش در اجاق خیس زمستان سوخته است
با لا بروم
ومرور کنم زخم های خونین نیاکانم را
تا در ملالت یک روز واپسین
مرگ را از استین مردگان در اورم
که مرا به رفتن می خوانند
..........................
گیس های بافته ای خیال
نعل بسته به پاهایم
با قدرت هزار اسپ بخار
چار نعل تا اخر زمان رفته بودم
تا در خیال خویش دستی داشته باشم
بر گردن دوشیزگان روسری پوش
اکنون صد سال ازگار
به دنبال شیهه ای اسپی
در خواب اتشکده ای خاموش
با گیس های بافته ای خیال خویش
موهای سپیدم را
یکی یکی می شمرم
.....................