هوای تازه از پغمان بر آید
یک: کمیسیون شکایات انتخاباتی که من در آن کار می کنم، ساختمان نیکویی است درناحیه ششدرک درشرق کابل. این ناحیه ی شهر زیباترین جای کابل است. دفتر کاری من ازهرگونه امکانات شهری و این روزی برخوردار است. انترنتی با سرعت بسیار بالا دارد که در ایران رویایی است. کارمندان حقوق بالا دارند و خوشحال و پرکار به نظر می رسند. امکانات زندگی با تمامی موجود است وسانسور وفیلترنگ معنایی در این دیار ندارد. دفتر بیشتر سازمان های جهانی و اداره های دولتی در این منطقه قرار دارد. در ششدرک، شهر نو و وزیر اکبر خان که منطقه ی اشراف نشین شهر است بیشتر دولت مردان و خارجی ها زندگی می کنند. جاده ها بیشتر بسته اند وفقط خارجی ها و مردان دولتی رفت و آمد می کنند. این منطقه بیشتر نظامی است و سربازان درهمه جا دیده می شوند. حصارهای دفاعی استوارند و مردان پشت حصارها ناپیداند. خانه ها اشرافی اند و نوع ساختمان ها بی نظیر. برخی ازخانه ها بیشتر به قصر شاهی شبیه اند تا خانه های مردمی. مهندسی ساختمان ها از نوع خانه سازی هندی و پاکستانی است تا خانه های که ریشه در این دیار داشته باشند. اگر خاک و باد، جاده های تخریب شده و آلودگی نباشند، زندگی ویلایی این منطقه ی از شهر بی مانند است. در این جا و این شهر زنان از آزادی خوبی برخوردار اند، آزاد و بدون حجاب در جاده ها رفت و آمد می کنند. زیبایی، خوش پوشی وتنوع لباس زنان و مردان این مردم بی نظیراند. چند بوستان زیبا و جاده های رویایی در این جا ساخته شده اند که با شکوه اند. غروب ها زنان و مردان کابلی دور از دغدغه های انفجار و انتحار در جاده ها و پارک ها قدم می زنند و به روزهای بدون جنگ می اندیشند. ماشین های این ناحیه آن قدر زیبا، ارزان و بی نظیرند که آدم را به زندگی و ماندن در این شهر وا می دارد.
دو: در دفتر کاری، من و ذکیه غنی و حامدعبید در بخش روابط عمومی، مسایل رسانه ای و مهندسی فرهنگی کمیسیون شکایات انتخاباتی کار می کنیم. ذکیه تاجیک است و حامد پشتون، اما روابط مان نیکو است. ما کمتر بحث های قومی و زبانی می کنیم، اگر گاهی تند می شویم دور از مسایل قومی از رهبران سیاسی حاشیه دارانتقاد می کنیم. بحث های مذهبی در کار نیست، چون هیچ کدام ما مذهبی نیستیم و بیشتر ملی می اندیشیم. البته این ظاهر قضیه است، در باطن ما به ناچارقومی می نگریم و مذهبی فکر می کنیم و زبانی می اندیشیم. ناخواسته گاهی نشانه های قومی، زبانی و مذهبی در کلام ما گل می کند. ذکیه از زیارت قبر مسعود می گوید و حامد از کریم خرم دفاع می کند و من گاهی از قتل عام افشار می گویم و گاهی از کشتار ارزگان سخن می زنم. همه ی این نشانه ها را در لایه های لطیف می پیچانیم تا در ظاهر متهم به قوم پرستی و زبانی نشویم. هرسه مان از وطن خسته ایم، در فکر فرار از وطن برنامه ریزی می کنیم. (رانی) همکار خارجی ماست که اهل کشور پرو است. انگلیسی را درشت حرف می زند. مردی خوب است، گاهی با ما شوخی می کند. در مسایل اداری و انتخاباتی تجربه ای زیادی دارد. دلش برای زن و بچه هایش تنگ شده است، از خانم و بچه هایش زیاد صحبت می کند. بیشتر کارمندان این جا از یک قوم غالب است، البته چند نفر از دیگر قوم ها هم هستند. مسوول این جا در بخش اداری داخلی است اما چند مرد خارجی در بخش کمیشنران هم هستند که در ظاهرهمه کاره اند. آنان رابط دفتر ما با دفترهای بین المللی اند. گاهی دلم تنگ می شود که ایکاش همه کاره من و هم وطنانم بودیم. اما اکنون ای کاش...
سه: کابل برای من یاداورد روزهای دلتنگی وطنی و حس گنگ ناستولوژیک دیر و دوراین دیار است. لهجه ی زیبای کابلی، مردان خوش پوش و خوش گفتاری که در کودکی آرزو داشتم مثل آنان باشم. در غروب های جاده های چنداول و باغ بالا و پل باغ عمومی مرا به یاد روزهای دور آرامش کابل می اندازد که استاد احمد ظاهر، استاد سرآهنگ، ظاهر هویدا، ناشناس، ساربان وخانم پرستو در آن آوازمی خواندند و مردم شاد و هنردوست کابلی برای آنان دست تکان می دادند. این خاک یاداورد استاد غبار اسماعیل مبلغ، سلجوقی، ناییل، بلخی و ده ها نویسنده و روزنامه نگاریست که سوار بر سمند تکتاز هنر ادبی اکنون روی در عالم فراموشی خاک سپرده اند. این دیار کهن یادروزاستاد شهید قهارعاصی، استاد شهید ملا محمد عیسایی غرجستانی استاد و مورخ بزرگ کاتب و استادان غریبی مثل لودین، انیس و طاهربدخشی و عزیزهمدیارم شهید اکرم یاری است. کوچه های این شهر مرا به کوچه ی خرابات می برد و استاد نتو واستاد غلام حسین مرا به زمزمه می خواند. غرب این شهر یاداورغروب مردان و زنانی بی گناهی است که در پی خیل شهیدان و سرور آزادگان، سرخیل عیاران خراسان استاد شهید می اندازد که روزگاری فریادش برای رهایی این سرزمین ازجهل، تعصب و بی عدالتی تاریخی، سیاه اندیشان را به لرزه انداخته بود. این شهر در دهانه ی غرور و تعصب بیگاه و پگاه هنوز زیباست، هنوز از این شهر می توانی صدای پرندگان باغ های بابری و چهل ستون را بشنوی. صدای پای صایب تبریزی هنوز شنیده می شود که وقتی کابل را در اوج زیبایی و روحفزایی می بیند، می سراید که: خوشا عشرت سرای کابل و دامان کوه سارش، که ناخن بردل گل می زند مژگان هر خارش. در آن روزگار کابل دارای صدها باغ زیبا بوده که عیش بی پایان زیبایی آن، صایب را از تبریز و بابر را از هند به خود خوانده است. اکنون این شهر آلوده و خاک آلود است، اما هنوز نمی توان مجذوب زیبایی های آن نشد.
چهار:غروب ها که از کار برمی گردم، مقداری زیادی از راه را پیاده می روم. در شهر مردان خاک آلود ولی آراسته ی کابلی از هر قوم و نژاد زیبا اند. تنوع رنگ مرا به یاد بهشت می اندازند. لباس های پر رنگ و گوناگون دراندازه های متفاوت، زنان و دختران زیبارو و خوش نگار و خوش اندام که چمیده جاده های کابل را دور می زنند، یادآوربازگشت زندگی و شادی در این شهر است. دختران و زنانی که آراسته اند و با موهای بلند سیاه گون وگاهی بافیده مرا به یاد روزهای خوبی می اندازد که شاعری می گفت: توکه مشکین دو گیسو در قفایی، به من گویی که سرگردان چرایی. زنان این دیار خوش اندامند، بر خلاف ایران و دیاران دیگر چاق و فربه نیستند. اینان طبیعی زیبایند، لذاست که زیبایند. زیبایی پنهان این شهر بی نظیر است.
پنج: غروب های غرب کابل از همه جا زیبا تراست. زنان، مردان و جوانان هزاره دور از هیاهوی تلخ گذشته و سختی روزمره، در خیابان ها می گردند و زیبایی و روح زندگی را در تن آشفته ی شهر می دوانند. باورم نمی شود هزاره را این قدر تغییر کرده باشند. همه دنبال زندگی و روزهای شاد آینده اند. پسران و دختران زیادی شب و روز در موسسه های آموزشی و دانشگاه ها و مدرسه ها مشغول آموزشند. تلاش برای آموختن در بین هزاره ها از تمام اقوام دراین دیار بیشتر است. صبح های کابل وقتی از دشت برچی و یا کارته سه می آیم، دنیایی از پسران و دخترانی را می بینم که با آراستگی تمام در راه آموزشند. زندگی این جا به خوبی جریان دارد. امید هم هست. اگر چند سپاه جهل در دروازه های شهر آماده ای ورودند. برخی از روزها که در دانشگاه کابل می روم و یا در ابن سینا و کاتب و یا از کنار تربیت معلم ابن سینا و سید جمال الدین رد می شوم، آرزوی دانشجو بودن در دلم روشن می شود. فضای داشگاه ها و موسسه های آموزشی آزاد است. کسی برای آرایش، لباس دیگرگونه و پوشش اذیت و تهدید نمی شود. حرف زدن آزاد است و رسانه های آزاد اندیش در همه جا نفس می کشند.
شش: نمی دانم با تمام نداشته ها و کمبود منابع، خاک آلودگی، مردان تند و خشین وطنم، نفس های تند طالبان و حامیان بی رحم آن ها و همین طور دولت نامرد، قومگرا ومرموز آن؛ چرا این خاک را دوست دارم. این روزها نفس آلوده ای طالبان از همه جا شنیده می شود. صدای تند وخشین طالبان با جسارت تمام از همه جا بلند است. طالبان برگشته اند. درهمه جا حضور جدی و پر رنگ دارند. در دروازه های شهر و در همه جا به راحتی آمد و شد دارند. طالبان واقعا برگشته اند واقعا برگشته اند. شک نکنید. شناخت طالبان از دولت و مردان جنوبی امکان ندارد. من با ناامیدی نفس می کشم و به روزهای نزدیک فکر می کنم که تمام آرزوها و تلاش های مردمم از بین خواهد رفت. اما دوستانم می گویند: طالبانی که دارند برمی گردند مثل طالبان پیشین نیستند. جنوبی های اند که دولتی اند. این گونه طالبان کروات خواهند زد ودرس خواهد خواند. اگرچند سرنوشت مردم من بازگشت به عقب است اما نه به تندی روزها و گذشته های دیروزی. من نگرانم، نگرانم. دلم نمی خواهد رویاها و آرزوهای بهتر شدن مردم وطنم گرفته شود. نمی دانم، هیچ کس چیزی نمی داند.